۳۸۴ بار خوانده شده

بخش ۵۶ - به حیلت در سخن آوردن سایل آن بزرگ را کی خود را دیوانه ساخته بود

آن یکی می‌گفت خواهم عاقلی
مَشورت آرَم بِدو در مُشکلی

آن یکی گُفتَش که اَنْدر شهرِ ما
نیست عاقلْ جُز که آن مَجنُون‌نِما

بر نِیی گشته سَواره نَکْ فُلان
می‌دَوانَد در میانِ کودکان

صاحِبِ رایَست و آتش‌پاره‌یی
آسْمان قَدْر است و اَخْتَرباره‌یی

فَرِّ او کَرّوبیان را جانْ شُده‌ست
او دَرین دیوانگی پنهان شُده‌ست

لیکْ هر دیوانه را جانْ نَشْمُری
سَر مَنِه گوساله را چون سامِری

چون وَلی‌یی آشکارا با تو گفت
صد هزاران غَیب و اسرارِ نَهُفت

مَر تو را آن فَهْم و آن دانش نبود
وا نَدانستی تو سَرگین را زِ عود

از جُنونْ خود را وَلی چون پَرده ساخت
مَر وِرا ای کور کِی خواهی شناخت؟

گَر تو را باز است آن دیده‌یْ یَقین
زیرِ هر سنگی یکی سَرهنگ بین

پیشِ آن چَشمی که باز و رَهبر است
هر گِلیمی را کَلیمی در بَر است

مَر وَلی را هم وَلی شُهره کُند
هر کِه را او خواست، با بَهره کُند

کَس نَدانَد از خِرَد او را شناخت
چون که او مَر خویش را دیوانه ساخت

چون بِدُزدَد دُزدِ بینایی زِ کور
هیچ یابد دُزد را او در عُبور؟

کور نَشْناسَد که دستِ او که بود
گَرچه خود بر وِیْ زَنَد دُزدِ عَنود

چون گَزَد سگْ کورِ صاحِب‌ژَنده را
کِی شِناسَد آن سگِ دَرَّنده را؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۵۵ - عذر گفتن دلقک با سید اجل کی چرا فاحشه را نکاح کرد
گوهر بعدی:بخش ۵۷ - حمله بردن سگ بر کور گدا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.