۴۳۹ بار خوانده شده

بخش ۵۰ - تنها کردن باغبان صوفی و فقیه و علوی را از همدیگر

باغْبانی چون نَظَر در باغ کرد
دید چون دُزدان به باغِ خود سه مَرد

یک فَقیه و یک شَریف و صوفی‌یی
هر یکی شوخی، بَدی، لا یُوفی‌یی

گفت با این‌ها مرا صد حُجَّت است
لیکْ جمع‌اَند و جَماعَت قُوَّت است

بَر نَیایم یک تَنه با سه نَفَر
پس بِبُرَّمشان نُخُست از هَمدِگَر

هر یکی را من به سویی اَفْکَنَم
چون که تنها شُد، سِبیلَش بَرکَنَم

حیله کرد و کرد صوفی را به راه
تا کُند یارانْش را با او تَباه

گفت صوفی را بُرو سویِ وُثاق
یک گِلیم آوَر برای این رِفاق

رفت صوفی، گفت خَلْوَت با دو یار
تو فَقیهی، وین شَریفِ نامدار

ما به فَتویِ تو نانی می‌خوریم
ما به پَرِّ دانشِ تو می‌پَریم

وین دِگَر شَهْ‌زاده و سُلطانِ ماست
سَیِّد است از خاندانِ مُصْطَفاست

کیست آن صوفیْ شِکَمْ‌خوارِ خَسیس
تا بُوَد با چون شما شاهانْ جَلیس؟

چون بَبایَد، مَر وِرا پَنبه کُنید
هفته‌‌یی بر باغ و راغِ من زَنید

باغ چِه بْوَد؟ جانِ من آنِ شماست
ای شما بوده مرا چون چَشمِ راست

وَسوَسه کرد و مَر ایشان را فَریفت
آه کَزْ یاران نمی‌بایَد شِکیفت

چون به رَهْ کردند صوفی را و رَفت
خَصْم شُد اَنْدر پی‌اَش با چوبِ زَفْت

گفت ای سگ صوفی‌یی باشد که تیز
اَنْدَر آیی باغِ ما تو از سِتیز؟

این جُنَیدَت رَه نِمود و بایَزید؟
از کدامین شیخ و پیرت این رَسید؟

کوفت صوفی را چو تنها یافْتَش
نیم‌کُشتَش کرد و سَر بِشْکافْتَش

گفت صوفی آنِ من بُگْذشت، لیک
ای رَفیقان پاسِ خود دارید نیک

مَر مَرا اَغْیار دانستید هان
نیستم اَغْیارتَر زین قَلْتَبان

آنچه من خوردم، شما را خورْدنی‌ست
وین چُنین شَربَت جَزایِ هر دَنی‌ست

این جهانْ کوه است و گفت و گویِ تو
از صَدا هم باز آید سویِ تو

چون زِ صوفی گشت فارغْ باغبان
یک بَهانه کرد زان پَس جِنْسِ آن

کِی شَریفِ من، بُرو سویِ وُثاق
که زِ بَهرِ چاشْت پُختَم من رُقاق

بر دَرِ خانه بگو قَیْماز را
تا بیارَد آن رُقاق و قاز را

چون به رَهْ کردَش، بِگُفت ای تیزبین
تو فَقیهی، ظاهر است این و یَقین

او شریفی می‌کُند دَعویِّ سَرد
مادرِ او را کِه دانَد تا کِه کرد؟

بر زَن و بر فِعْلِ زن دل می‌نَهید؟
عقلْ ناقصْ وان‌گَهانی اِعْتِماد؟

خویشتن را بر علیّ و بر نَبی
بَسته است اَنْدَر زمانه بَسْ غَبی

هر کِه باشد از زِنا و زانِیان
این بَرَد ظَنْ در حَقِ رَبّانیان

هر کِه بَرگردد سَرَش از چَرخ‌ها
هَمچو خود گَردنده بینَد خانه را

آنچه گفت آن باغْبانِ بوالْفُضول
حالِ او بُد، دور از اَوْلادِ رَسول

گَر نبودی او نتیجه‌یْ مُرتَدان
کِی چُنین گفتی برایِ خاندان؟

خوانْد اَفْسون‌ها، شَنید آن را فَقیه
در پی‌اَش رَفت آن سِتَمکارِ سَفیه

گفت ای خَر اَنْدَرین باغَت کِه خوانْد؟
دُزدی از پیغامبَرَت میراثْ مانْد؟

شیر را بچّه هَمی مانَد بِدو
تو به پیغامبر به چه مانی؟ بگو

با شَریف آن کرد مَردِ مُلْتَجی
که کُند با آلِ یاسین خارجی

تا چه کین دارند دایم دیو و غول
چون یَزید و شِمْر با آلِ رَسول

شُد شَریف از زَخمِ آن ظالِم خَراب
با فَقیه او گفت ما جَستیم از آب

پایْ‌دار اکنون که مانْدی فَرد و کَم
چون دُهُل شو، زَخم می‌خور در شِکَم

گَر شَریف و لایِق و هَمدَم نِیَم
از چُنین ظالمْ تو را من کَم نِیَم

مَر مَرا دادی بِدین صاحِبْ غَرَض
اَحْمَقی کردی تو را بِئْسَ الْعِوَض

شُد ازو فارغ، بِیامَد کِی فَقیه
چه فَقیهی؟ ای تو نَنگِ هر سَفیه

فَتْوی‌اَت این است ای بُبْریده‌دست
کَنْدَر آییّ و نگویی اَمر هست؟

این چُنین رُخْصَت بِخوانْدی در وَسیط؟
یا بُده‌ست این مسئله اَنْدَر مُحیط؟

گفت حَقَّسْتَت، بِزَن، دَستَت رَسید
این سِزای آن که از یاران بُرید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۴۹ - وحی کردن حق تعالی به موسی علیه السلام کی چرا به عیادت من نیامدی
گوهر بعدی:بخش ۵۱ - رجعت به قصهٔ مریض و عیادت پیغامبر علیه السلام
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.