۵۵۷ بار خوانده شده
وَزْ سِتیز آمد مگس زو بازپَسْ
شَخصْ خُفت و خرس میرانْدَش مگس
آن مگس زو باز میآمد دَوان
چند بارَش رانْد از رویِ جوان
بَرگرفت از کوهْ سنگی سَختْ زَفْت
خشمگین شُد با مگس خرس و بِرَفت
بر رُخِ خُفته گرفته جای و ساز
سنگ آوَرْد و مگس را دید باز
بر مگس، تا آن مگس واپَسْ خَزَد
بَرگرفت آن آسیاسنگ و بِزَد
این مَثَل بر جُمله عالَم فاش کرد
سنگْ رویِ خُفته را خَشْخاش کرد
کینِ او مِهْر است و مِهْرِ اوست کین
مِهْرِ اَبْلَه مِهْرِ خرس آمد یَقین
گفتِ او زَفْت و وَفایِ او نَحیف
عَهدِ او سُست است و ویران و ضَعیف
بِشْکَند سوگندْ مَردِ کَژْسُخُن
گَر خورَد سوگند هم باور مَکُن
تو مَیُفت از مَکْر و سوگندش به دوغ
چون که بیسوگند گُفتَش بُد دروغ
صد هزاران مُصْحَفَش خود خورده گیر
نَفْسِ او میر است و عقلِ او اسیر
گَر خورَد سوگند، هم آن بِشْکَند
چون که بیسوگند پیمان بِشْکَند
که کُنی بَندش به سوگندِ گِران
زان که نَفْس آشفتهتَر گردد از آن
حاکِم آن را بَردَرَد، بیرون جَهَد
چون اسیری بَندْ بر حاکِمْ نَهَد
میزَنَد بر رویِ او سوگند را
بر سَرَش کوبَد زِ خشمْ آن بَند را
اِحْفَظُوا اَیْمانَکُم با او مگو
تو زِ اَوْفوا بِالْعُقُودَش دست شو
تَن کُند چون تار و گِرِد او تَنَد
وان کِه حَق را ساخت در پیمانْ سَنَد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
شَخصْ خُفت و خرس میرانْدَش مگس
آن مگس زو باز میآمد دَوان
چند بارَش رانْد از رویِ جوان
بَرگرفت از کوهْ سنگی سَختْ زَفْت
خشمگین شُد با مگس خرس و بِرَفت
بر رُخِ خُفته گرفته جای و ساز
سنگ آوَرْد و مگس را دید باز
بر مگس، تا آن مگس واپَسْ خَزَد
بَرگرفت آن آسیاسنگ و بِزَد
این مَثَل بر جُمله عالَم فاش کرد
سنگْ رویِ خُفته را خَشْخاش کرد
کینِ او مِهْر است و مِهْرِ اوست کین
مِهْرِ اَبْلَه مِهْرِ خرس آمد یَقین
گفتِ او زَفْت و وَفایِ او نَحیف
عَهدِ او سُست است و ویران و ضَعیف
بِشْکَند سوگندْ مَردِ کَژْسُخُن
گَر خورَد سوگند هم باور مَکُن
تو مَیُفت از مَکْر و سوگندش به دوغ
چون که بیسوگند گُفتَش بُد دروغ
صد هزاران مُصْحَفَش خود خورده گیر
نَفْسِ او میر است و عقلِ او اسیر
گَر خورَد سوگند، هم آن بِشْکَند
چون که بیسوگند پیمان بِشْکَند
که کُنی بَندش به سوگندِ گِران
زان که نَفْس آشفتهتَر گردد از آن
حاکِم آن را بَردَرَد، بیرون جَهَد
چون اسیری بَندْ بر حاکِمْ نَهَد
میزَنَد بر رویِ او سوگند را
بر سَرَش کوبَد زِ خشمْ آن بَند را
اِحْفَظُوا اَیْمانَکُم با او مگو
تو زِ اَوْفوا بِالْعُقُودَش دست شو
تَن کُند چون تار و گِرِد او تَنَد
وان کِه حَق را ساخت در پیمانْ سَنَد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۴۶ - سبب پریدن و چرخیدن مرغی با مرغی کی جنس او نبود
گوهر بعدی:بخش ۴۸ - رفتن مصطفی علیه السلام به عیادت صحابی و بیان فایدهٔ عیادت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.