۹۹۱ بار خوانده شده

بخش ۴۲ - تتمهٔ حکایت خرس و آن ابله کی بر وفای او اعتماد کرده بود

خرس هم از اَژدَها چون وارَهید
وآن کَرَم زان مَردِ مَردانه بِدید

چون سگِ اَصْحابِ کَهْف آن خِرسِ زار
شُد مُلازِم در پِیِ آن بُردبار

آن مُسلمان سَر نَهاد از خستگی
خِرسْ حارِس گشت از دلْ‌بَستگی

آن یکی بُگْذشت و گُفتَش حال چیست؟
ای برادر مَر تو را این خرس کیست؟

قِصّه وا گفت و حَدیثِ اَژدَها
گفت بر خرسی مَنِه دلْ اَبْلَها

دوستیْ اَبْلَه بَتَر از دُشمنی‌ست
او به هر حیله که دانی، رانْدنی‌ست

گفت وَاللهْ از حَسودی گفت این
وَرْنه خرسی چه نْگَری؟ این مِهْر بین

گفت مِهْرِ اَبْلَهان عِشوه‌دِهْ است
این حَسودیِّ من از مِهْرَش بِهْ است

هی بیا با من بِران این خرس را
خرس را مَگْزین، مَهِل هم‌جِنْس را

گفت رو، رو کارِ خود کُن ای حَسود
گفت کارم این بُد و رِزْقَت نبود

من کَم از خرسی نباشم ای شَریف
تَرکِ او کُن تا مَنَت باشم حَریف

بر تو دلْ می‌لَرزَدَم زَانْدیشه‌یی
با چُنین خرسی مَرو در بیشه‌یی

این دِلَم هرگز نَلَرزید از گِزاف
نورِ حَقّ است این، نه دَعویّ و نه لاف

مؤمِنَم، یَنْظُرْ بِنورِ اللهْ شُده
هان و هان بُگْریز ازین آتشْ‌کَده

این همه گفت و به گوشش دَرنَرفت
بَدگُمانی مَرد را سَدّی‌ست زَفْت

دستِ او بِگْرفت و دست از وِیْ کَشید
گفت رفتم، چون نه‌یی یارِ رَشید

گفت رو، بر من تو غَم‌خواره مَباش
بوالْفُضولا مَعرِفَت کمتر تَراش

باز گُفتَش من عَدوِّ تو نِیَم
لُطْف باشد گَر بیابی در پِیَم

گفت خوابَسْتَم، مرا بُگْذار، رو
گفت آخِر یار را مُنْقاد شو

تا بِخُسْپی در پَناهِ عاقلی
در جَوارِ دوستی، صاحِبْ‌دلی

در خیال افتاد مَرد از جِدِّ او
خشمگین شُد، زود گردانید رو

کین مگر قَصدِ من آمد، خونی است
یا طَمَع دارد، گدا و تونی است؟

یا گِرو بَسته‌ست با یارانْ بِدین
که بِتَرسانَد مرا زین هم‌نِشین؟

خود نیامَد هیچ از خُبْثِ سِرَش
یک گُمانِ نیک اَنْدر خاطِرَش

ظَنِّ نیکَش جُملگی بر خرس بود
او مگر مَر خرس را هم‌جِنْس بود؟

عاقلی را از سگی تُهْمَت نَهاد
خرس را دانست اَهلِ مِهْر و داد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۴۱ - گفتن نابینای سایل کی دو کوری دارم
گوهر بعدی:بخش ۴۳ - گفتن موسی علیه السلام گوساله‌پرست را کی آن خیال‌اندیشی و حزم تو کجاست
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.