۵۱۰ بار خوانده شده

بخش ۳۸ - پرسیدن موسی از حق سر غلبهٔ ظالمان را

گفت موسیٰ ای کَریمِ کارْساز
ای کِه یک دَمْ ذِکْرِ تو عُمرِ دراز

نَقْشِ کَژْمَژْ دیدم اَنْدر آب و گِل
چون مَلایِک اعتراضی کرد دل

که چه مَقْصود است نَقْشی ساختن
وَانْدَرو تُخْمِ فَساد انداختن؟

آتشِ ظُلْم و فَساد اَفْروختن؟
مَسجد و سَجْده‌کُنان را سوختن؟

مایهٔ خونابه و زَرْدآبه را
جوش دادن از برایِ لابه را؟

من یَقین دانم که عینِ حِکْمَت است
لیکْ مَقْصودَم عِیان و رؤیَت است

آن یَقین می‌گویَدَم، خاموش کُن
حِرصِ رؤْیَت گویَدَم نه، جوش کُن

مَر مَلایِک را نِمودی سِرِّ خویش
کین چُنین نوشی هَمی اَرْزَد به نیش

عَرضه کردی نورِ آدم را عِیان
بر مَلایِک گشت مُشکل‌ها بَیان

حَشْرِ تو گوید که سِرِّ مرگ چیست
میوه‌ها گویند سِرِّ بَرگ چیست

سِرِّ خون و نُطْفه حُسنِ آدمی‌ست
سابِقِ هر بیشی‌یی آخِر کَمی‌ست

لَوْح را اوَّل بِشویَد بی‌وقوف
آن‌گَهی بر وِیْ نِویسَد او حُروف

خون کُند دل را و اشکِ مُسْتَهان
بَر نِویسَد بر وِیْ اسرار آن‌گَهان

وَقتِ شُستنْ لَوْح را باید شِناخت
که مَر آن را دفتری خواهند ساخت

چون اَساسِ خانه‌یی می‌اَفْکَنند
اوَّلین بُنیاد را بَر می‌کَنند

گِل بَر آرَنْد اَوَّل از قَعْرِ زمین
تا به آخِر بَرکَشی ماءِ مَعین

از حَجامَت کودکان گِریَند زار
که نمی‌دانند ایشان سِرِّ کار

مَرد خود زَرْ می‌دَهَد حَجّام را
می‌نَوازَد نیشِ خونْ آشام را

می‌دَوَد حَمّال زی بارِ گِران
می‌رُباید بار را از دیگران

جنگِ حَمّالان برایِ بارْ بین
این چُنین است اِجْتِهادِ کاربین

چون گِرانی‌ها اَساسِ راحت است
تَلخ‌ها هم پیشوایِ نِعْمَت است

حُفَّتِ الْجَنَّه بِمَکْروهاتِنا
حُفَّتِ النِّیْرانُ مِنْ شَهْواتِنا

تُخمِ مایه‌یْ آتشَت شاخِ تَر است
سوخته‌یْ آتش قَرینِ کوثر است

هر کِه در زندان قَرینِ مِحْنَتی‌ست
آن جَزایِ لُقمه‌ییّ و شَهْوتی‌ست

هر کِه در قَصری قَرینِ دولتی‌ست
آن جَزایِ کارْزار و مِحْنَتی‌ست

هر کِه را دیدی به زَرّ و سیمْ فَرد
دان که اَنْدر کَسْب کردن صَبر کرد

بی سَبَب بیند چو دیده شُد گُذار
تو که در حِسّی، سَبَب را گوش دار

آن کِه بیرون از طَبایعْ جانِ اوست
مَنْصِبِ خَرْقِ سَبَب‌ها آنِ اوست

بی سَبَب بینَد، نه از آب و گیا
چَشمْ چَشمه‌یْ مُعْجزاتِ اَنْبیا

این سَبَب هَمچون طَبیب است و عَلیل
این سَبَب هَمچون چراغ است و فَتیل

شبْ چراغت را فَتیلِ نو بِتاب
پاک دان زین‌ها چراغِ آفتاب

رو تو کَهْگِل ساز بَهرِ سَقْفِ خان
سَقْفِ گَردون را زِ کَهْگِل پاکْ دان

اَهْ که چون دِلْدارِ ما غَم‌سوز شُد
خَلْوَتِ شب دَرگُذشت و روز شُد

جُز به شبْ جِلْوه نباشد ماه را
جُز به دَردِ دل مَجو دِلْخواه را

تَرکِ عیسیٰ کرده، خَر پَروَده‌یی
لاجَرَم چون خَر بُرونِ پَرده‌یی

طالِعِ عیسی‌ست عِلْم و مَعرِفَت
طالِعِ خَر نیست ای تو خَر صِفَت

نالهٔ خَر بِشْنَوی، رَحْم آیَدَت
پس نَدانی خَر خَری فَرمایَدَت

رَحْم بر عیسیٰ کُن و بر خَر مَکُن
طَبْع را بر عقلِ خود سَروَر مَکُن

طَبْع را هِلْ تا بِگِریَد زارْ زار
تو ازو بِسْتان و وامِ جانْ گُزار

سال‌ها خَر بَنده بودی، بَسْ بُوَد
زان که خَربَنده زِ خَر واپَسْ بُوَد

زَ اخِّروهُنَّ مُرادَش نَفْسِ توست
کو به آخِر باید و عَقلَت نَخُست

هم‌مِزاجِ خَر شُده‌ست این عقلِ پَست
فِکْرَش این که چون عَلَف آرَم به دست؟

آن خَرِ عیسیٰ مِزاجِ دل گرفت
در مَقامِ عاقلانْ مَنْزِل گرفت

زان که غالِبْ عقل بود و خَر ضَعیف
از سَوارِ زَفْت گردد خَر نَحیف

وَزْ ضَعیفیْ عقلِ تو ای خَر بَها
این خَرِ پَژمُرده گشته‌ست اَژدَها

گَر زِ عیسیٰ گشته‌یی رَنْجورْدل
هم ازو صِحَّت رَسَد، او را مَهِل

چونی ای عیسیِّ عیسی‌دَم زِ رنج؟
که نبود اَنْدر جهانْ بی‌مارْ گنج

چونی ای عیسی زِ دیدارِ جُهود؟
چونی ای یوسُف زِ مَکّار و حَسود؟

تو شب و روز از پِیِ این قومِ غُمْر
چون شب و روزی مَدَدبَخشایِ عُمْر

چونی از صَفراییانِ بی‌هُنر؟
چه هُنر زایَد زِ صَفْرا؟ دَردِ سَر

تو همان کُن که کُند خورشیدِ شرق
ما نِفاق و حیله و دُزدیّ و زَرْق

تو عَسَل، ما سِرکه در دنیا و دین
دَفْعِ این صَفْرا بُوَد سِرکَنگَبین

سِرکِه اَفْزودیم ما قومِ زَحیر
تو عَسَلْ بِفْزا، کَرَم را وا مَگیر

این سِزید از ما، چُنان آمد زِ ما
ریگْ اَنْدر چَشم چِه افْزایَد؟ عَما

آن سِزَد از تو اَیا کُحْلِ عزیز
که بِیابَد از تو هر ناچیزْ چیز

زآتَشِ این ظالِمانَت دلْ کَباب
از تو جُمله اِهْدِ قَوْمی بُد خِطاب

کانِ عودی، در تو گَر آتش زَنَند
این جهانْ از عِطْر و رَیْحان آگَنَند

تو نه آن عودی کَزْ آتش کَم شود
تو نه آن روحی کَاسیرِ غَم شود

عود سوزد، کانِ عود از سوزْ دور
باد کِی حَمله بَرَد بر اَصلِ نور؟

ای زِ تو مَر آسْمان‌ها را صَفا
ای جَفایِ تو نِکوتَر از وَفا

زان که از عاقلْ جَفایی گَر رَوَد
از وَفایِ جاهِلان آن بِهْ بُوَد

گفت پیغامبر عَداوَت از خِرَد
بهتر از مِهْری که از جاهِل رَسَد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۷ - وحی آمدن موسی را علیه السلام در عذر آن شبان
گوهر بعدی:بخش ۳۹ - رنجانیدن امیری خفته‌ای را کی مار در دهانش رفته بود
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.