۶۷۸ بار خوانده شده

بخش ۳۷ - وحی آمدن موسی را علیه السلام در عذر آن شبان

بَعد ازان در سِرِّ موسیٰ حَق نَهُفت
رازهایی گفت کان نایَد به گفت

بر دلِ موسیٰ سُخَن‌ها ریختند
دیدن وگفتن به هم آمیختند

چند بی‌خود گشت و چند آمد به خَود
چند پَرّید از اَزَل سویِ اَبَد

بَعد ازین گَر شَرح گویم، اَبْلَهی‌ست
زان که شَرحِ این وَرایِ آگَهی‌ست

وَرْ بگویم، عقل‌ها را بَرکَند
وَرْ نِویسَم، بَسْ قَلَم‌ها بِشْکَنَد

چون که موسیٰ این عِتابْ از حَق شَنید
در بیابان در پِیِ چوپان دَوید

بر نِشانِ پایِ آن سَرگشته رانْد
گَرد از پَرّه‌یْ بیابان بَرفَشانْد

گامِ پایِ مَردمِ شوریده خَود
هم زِ گامِ دیگران پیدا بُوَد

یک قَدَم چون رُخ زِ بالا تا نِشیب
یک قَدَم چون پیلْ رفته بر وِریب

گاه چون موجی بر اَفْرازانْ عَلَم
گاه چون ماهی، رَوانه بر شِکَم

گاه بر خاکی نِبِشته حالِ خَود
هَمچو رَمّالی که رَمْلی بَرزَند

عاقِبَت دریافت او را و بِدید
گفت مُژده دِهْ که دَستوری رَسید

هیچ آدابیّ و تَرتیبی مَجو
هرچه می‌خواهد دلِ تَنگَت بِگو

کُفرِ تو دین است و دینَتْ نورِ جان
ایمِنی، وَزْ تو جهانی در اَمان

ای مُعافِ یَفْعَلُ اللهْ ما یَشا
بی‌مُحابا رو، زبان را بَرگُشا

گفت ای موسیٰ از آن بُگْذشته‌ام
من کُنون در خونِ دلْ آغشته‌ام

من زِ سِدْره‌یْ مُنْتَهیٰ بِشکُفته‌ام
صد هزاران ساله زان سو رَفته‌ام

تازیانه بَر زدی، اَسبَم بِگَشت
گُنْبدی کرد و زِ گَردون بَرگُذشت

مَحْرَمِ ناسوتِ ما لاهوتْ باد
آفرین بر دست و بر بازوتْ باد

حالِ من اکنون بُرون از گفتن است
این چه می‌گویم نه اَحوالِ من است

نَقْش می‌بینی که در آیینه‌یی‌ست
نَقْشِ توست آن، نَقْشِ آن آیینه نیست

دَمْ که مَردِ نایی اَنْدر نایْ کرد
دَرخورِ نایَسْت، نه دَرخورْدِ مَرد

هان و هان گَر حَمْد گویی، گَر سِپاس
هَمچو نافَرجامِ آن چوپان شِناس

حَمْدِ تو نَسْبَت بِدان گَر بهتر است
لیکْ آن نِسْبَت به حَق هم اَبْتَر است

چند گویی چون غِطا بَرداشتند
کین نبوده‌ست آن که می‌پِنْداشتند

این قَبولِ ذِکْرِ تو از رَحمَت است
چون نمازِ مُسْتَحاضه رُخْصَت است

با نمازِ او بیالوده‌ست خون
ذِکْرِ تو آلودهٔ تَشْبیه و چون

خونْ پَلید است و به آبی می‌رَوَد
لیکْ باطِن را نَجاست‌ها بُوَد

کان به غیرِ آبِ لُطْفِ کِردگار
کَم نگردد از دَرونِ مَردِ کار

در سُجودَت کاش رو گَردانی‌یی
مَعنیِ سُبْحانَ رَبّی دانی‌یی

کِی سُجودَم چون وجودم ناسِزا
مَر بَدی را تو نکویی دِهْ جَزا

این زمینْ از حِلْمِ حَق دارد اَثَر
تا نَجاسَت بُرد و گُل‌ها داد بَر

تا بِپوشَد او پَلیدی‌هایِ ما
در عِوَض بَررویَد از وِیْ غُنچه‌ها

پس چو کافِر دید کو در داد و جود
کمتر و بی‌مایه‌تَر از خاک بود

از وجودِ او گُل و میوه نَرُست
جُز فَسادِ جُمله پاکی‌ها نَجُست

گفت واپَسْ رَفته‌ام من در ذَهاب
حَسْرَتا یا لَیْتَنی کُنْتُ تُراب

کاش از خاکی سَفَر نَگْزیدَمی
هَمچو خاکی دانه‌‌یی می‌چیدَمی

چون سَفَر کردم، مرا راه آزْمود
زین سَفَر کردن رَهْ‌آوَرْدم چه بود؟

زان همه مَیْلَش سویِ خاک است کو
در سَفَر سودی نَبینَد پیشِ رو

رویْ واپَسْ کردنَش آن حِرص و آز
رویْ در رَهْ کردنَش صِدْق و نیاز

هر گیا را کِشْ بُوَد مَیْلِ عُلا
در مَزید است و حَیات و در نَما

چون که گردانید سَر سویِ زمین
در کَمیّ و خُشکی و نَقْص و غَبین

مَیْلِ روحَت چون سویِ بالا بُوَد
در تَزایُد مَرجَعَت آن‌جا بُوَد

وَرْ نِگوساری، سَرَت سویِ زمین
آفِلی، حَقْ لا یُحِبُّ الْآفِلین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۶ - عتاب کردن حق تعالی موسی را علیه السلام از بهر آن شبان
گوهر بعدی:بخش ۳۸ - پرسیدن موسی از حق سر غلبهٔ ظالمان را
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.