۷۴۸ بار خوانده شده

بخش ۲۷ - آمدن دوستان به بیمارستان جهت پرسش ذاالنون مصری رحمة الله علیه

این چُنین ذَاالنّونِ مصری را فُتاد
کَنْدَرو شور و جُنونی نو بِزاد

شورْ چندان شُد که تا فوقِ فَلَک
می‌رَسید از وِیْ جِگَرها را نَمَک

هین مَنِه تو شورِ خود، ای شوره‌خاک
پَهْلویِ شورِ خداوندانِ پاک

خَلْق را تابِ جُنونِ او نبود
آتشِ او ریش‌هاشان می‌رُبود

چون که در ریشِ عَوامْ آتش فُتاد
بَند کَردَندَش، به زندانی نَهاد

نیست امکانْ واکَشیدن این لِگام
گَرچه زین رَهْ تَنگ می‌آیند عام

دیده این شاهان زِ عامه خَوْفِ جان
کین گُرُه کورَند و شاهانْ بی‌نِشان

چون که حُکْم اَنْدر کَفِ رِنْدان بُوَد
لاجَرَم ذَاالنّون در زندان بُوَد

یک سَواره می‌رَوَد شاهِ عظیم
در کَفِ طِفْلان چُنین دُرِّ یَتیم

دُرِّ چه؟ دریا نَهان در قطره‌یی
آفتابی مَخْفی اَنْدَر ذَرّه‌یی

آفتابی خویش را ذَرّه نِمود
وَانْدک اَنْدک رویِ خود را بَرگُشود

جُملهٔ ذَرّات در وِیْ مَحْو شُد
عالَم از وِیْ مَست گشت و صَحْو شد

چون قَلَم در دستِ غَدّاری بُوَد
بی گُمانْ مَنْصور بر داری بُوَد

چون سَفیهان راست این کار و کیا
لازم آمد یَقْتُلونَ الْاَنبیا

اَنْبیا را گفته قومی راه‌گُم
از سَفَهْ اِنَّا تَطَیَّرْنَا بِکُمْ

چون به قولِ اوست مَصْلوبِ جُهود
پس مَر او را اَمْن کِی تانَد نِمود؟

جَهْلِ تَرسا بین، اَمان اَنْگیخته
زان خداوندی که گشت آویخته

چون دلِ آن شاهْ زیشان خون بُوَد
عِصْمَتِ وَاَنْتَ فیهِمْ چون بُوَد؟

زَرِّ خالِص را و زَرگَر را خَطَر
باشد از قَلّابِ خایِنْ بیش‌تَر

یوسُفان از رَشکِ زشتانْ مَخْفی‌اَند
کَزْ عَدوْ خوبان در آتش می‌زی‌اَند

یوسُفان از مَکْرِ اِخْوانْ در چَهْ‌اَند
کَزْ حَسَدْ یوسُف به گُرگان می‌دَهَند

از حَسَد بر یوسُفِ مصری چه رفت؟
این حَسَد اَنْدَر کَمینْ گُرگی‌ست زَفْت

لاجَرَم زین گُرگ یَعقوبِ حَلیم
داشت بر یوسُف همیشه خَوْف و بیم

گُرگِ ظاهر گِردِ یوسُف خود نگشت
این حَسَد در فِعْل از گُرگان گُذشت

زَحْم کرد این گُرگ، وَزْ عُذرِ لَبِق
آمده کِانّا ذَهَبْنا نَسْتَبِق

صد هزاران گُرگ را این مَکْر نیست
عاقِبَت رُسوا شود این گُرگ، بیست

زان که حَشْرِ حاسِدانْ روزِ گَزَند
بی‌گُمان بر صورتِ گُرگان کُنند

حَشْرِ پُر حِرصِ خَسِ مُردارْخوار
صورتِ خوکی بُوَد روزِ شُمار

زانیان را گَنْدِ اَندامِ نَهان
خَمْرْخواران را بُوَد گَنْدِ دَهان

گَنْدِ مَخْفی کآن به دل‌ها می‌رَسید
گشت اَنْدر حَشْرْ مَحْسوس و پَدید

بیشه‌یی آمد وجودِ آدمی
بَرحَذَر شو زین وجود اَرْ زان دَمی

در وجودِ ما هزاران گُرگ و خوک
صالِح و ناصالح و خوب و خَشوک

حُکْمْ آن خو راست کان غالِب‌تر است
چون که زَرْ‌بیش از مِسْ آمد، آن زَر است

سیرتی کان بر وجودَت غالِب است
هم بر آن تصویرْ حَشْرَت واجِب است

ساعتی گُرگی دَرآیَد در بَشَر
ساعتی یوسُف‌رُخی هَمچون قَمَر

می‌رَوَد از سینه‌ها در سینه‌ها
از رَهِ پنهانْ صَلاح و کینه‌ها

بلکه خود از آدمی در گاو و خَر
می‌رَوَد دانایی و عِلم و هُنر

اسبِ سُکْسُک می‌شود رَهْوار و رام
خِرسْ بازی می‌کُند، بُز هم سَلام

رفت اَنْدَر سگ زِ آدَمْیان هَوَس
تا شَبان شُد، یا شِکاری، یا حَرَس

در سگِ اَصْحابْ خویی زان وفود
رَفت تا جویایِ اَللهْ گشته بود

هر زمان در سینه نوعی سَر کُند
گاهْ دیو و گَهْ مَلَک، گَهْ دام و دَد

زان عَجَب بیشه که هر شیر آگَهْ است
تا به دامِ سینه‌ها پنهان رَه است

دُزدی‌یی کُن از دَرونْ مَرجاِن جان
ای کَم از سگ از دَرونِ عارفان

چون که دُزدی، باری آن دُرِّ لَطیف
چون که حامِل می‌شوی، باری شَریف
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲۶ - فرمودن والی آن مرد را کی این خاربن را کی نشانده‌ای بر سر راه بر کن
گوهر بعدی:بخش ۲۸ - فهم کردن مریدان کی ذاالنون دیوانه نشد قاصد کرده است
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.