۳۵۱ بار خوانده شده
با وَکیلِ قاضیِ اِدْراکمَنْد
اَهلِ زندان در شِکایَت آمدند
که سلامِ ما به قاضی بَر کُنون
بازگو آزارِ ما زین مَردِ دون
کَنْدَرین زندان بِمانْد او مُسْتَمِر
یاوهتاز و طَبْلخوار است و مُضِر
چون مگس حاضر شود در هر طَعام
از وَقاحَت، بیصَلا و بیسلام
پیشِ او هیچ است لوتِ شَصت کَس
کَر کُند خود را اگر گوییش بَسْ
مَردِ زندان را نَیایَد لُقمهیی
وَرْ به صد حیلَت گُشایَد طُعْمهیی
در زمانْ پیش آید آن دوزخْ گِلو
حُجَّتَش این که خدا گفتا کُلو
زین چُنین قَحْطِ سه ساله دادْ داد
ظِلِّ مولانا اَبَد پاینده باد
یا زِ زندان تا رَوَد این گاوْمیش
یا وَظیفه کُن زِ وَقْفی لُقمهایش
ای زِ تو خوش هم ذُکور و هم اِناث
داد کُن، اَلْمُسْتَغاثْ اَلْمُسْتَغاث
سویِ قاضی شُد وَکیلِ بانَمَک
گفت با قاضی شِکایَت یَک به یَک
خواندْ او را قاضی از زندان به پیش
پَس تَفَحُّص کرد از اَعْیانِ خویش
گشت ثابت پیشِ قاضی آن همه
که نِمودند از شِکایَت آن رَمه
گفت قاضی خیز ازین زندان بُرو
سویِ خانهیْ مُرده ریگِ خویش شو
گفت خان و مانِ من اِحْسانِ توست
هَمچو کافِر جَنَّتَم زندانِ توست
گَر زِ زندانم بِرانی تو به رَد
خود بِمیرم من زِ تَقصیریّ و کَد
هَمچو اِبْلیسی که میگفت ای سلام
رَبِّ اَنْظِرْنی اِلی یَوْمِ الْقیام
کَنْدَرین زندانِ دنیا من خوشَم
تا که دُشمنزادگان را میکُشَم
هر کِه او را قوتِ ایمانی بُوَد
وَزْ برایِ زادِ رَهْ نانی بُوَد
میسِتانَم گَهْ به مَکْر و گَهْ به ریو
تا بَرآرَند از پشیمانی غَریو
گَهْ به درویشی کُنم تَهدیدَشان
گَهْ به زُلْف و خالْ بَندَم دیدَشان
قوتِ ایمانی دَرین زندان کَم است
وان که هست از قَصدِ این سگ در خَم است
از نماز و صَوْم و صد بیچارگی
قوتِ ذوق آید، بَرَد یکبارگی
اَسْتَعیذُ اللهَ مِنْ شَیطانِهِ
قَدْ هَلَکْنا، آهِ مِنْ طُغیانِهِ
یک سگ است و در هزاران میرَوَد
هر کِه در وِیْ رفت او، او میشود
هر کِه سَردت کرد، میدان کو دَروست
دیوْ پنهان گشته اَنْدر زیرِ پوست
چون نَیابَد، صورت آید در خیال
تا کَشانَد آن خیالَتْ در وَبال
گَهْ خیالِ فُرجه و گاهی دُکان
گَهْ خیالِ عِلْم و گاهی خان و مان
هان بِگو لا حَوْلها اَنْدر زمان
از زبانْ تنها نه، بَلْک از عینِ جان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
اَهلِ زندان در شِکایَت آمدند
که سلامِ ما به قاضی بَر کُنون
بازگو آزارِ ما زین مَردِ دون
کَنْدَرین زندان بِمانْد او مُسْتَمِر
یاوهتاز و طَبْلخوار است و مُضِر
چون مگس حاضر شود در هر طَعام
از وَقاحَت، بیصَلا و بیسلام
پیشِ او هیچ است لوتِ شَصت کَس
کَر کُند خود را اگر گوییش بَسْ
مَردِ زندان را نَیایَد لُقمهیی
وَرْ به صد حیلَت گُشایَد طُعْمهیی
در زمانْ پیش آید آن دوزخْ گِلو
حُجَّتَش این که خدا گفتا کُلو
زین چُنین قَحْطِ سه ساله دادْ داد
ظِلِّ مولانا اَبَد پاینده باد
یا زِ زندان تا رَوَد این گاوْمیش
یا وَظیفه کُن زِ وَقْفی لُقمهایش
ای زِ تو خوش هم ذُکور و هم اِناث
داد کُن، اَلْمُسْتَغاثْ اَلْمُسْتَغاث
سویِ قاضی شُد وَکیلِ بانَمَک
گفت با قاضی شِکایَت یَک به یَک
خواندْ او را قاضی از زندان به پیش
پَس تَفَحُّص کرد از اَعْیانِ خویش
گشت ثابت پیشِ قاضی آن همه
که نِمودند از شِکایَت آن رَمه
گفت قاضی خیز ازین زندان بُرو
سویِ خانهیْ مُرده ریگِ خویش شو
گفت خان و مانِ من اِحْسانِ توست
هَمچو کافِر جَنَّتَم زندانِ توست
گَر زِ زندانم بِرانی تو به رَد
خود بِمیرم من زِ تَقصیریّ و کَد
هَمچو اِبْلیسی که میگفت ای سلام
رَبِّ اَنْظِرْنی اِلی یَوْمِ الْقیام
کَنْدَرین زندانِ دنیا من خوشَم
تا که دُشمنزادگان را میکُشَم
هر کِه او را قوتِ ایمانی بُوَد
وَزْ برایِ زادِ رَهْ نانی بُوَد
میسِتانَم گَهْ به مَکْر و گَهْ به ریو
تا بَرآرَند از پشیمانی غَریو
گَهْ به درویشی کُنم تَهدیدَشان
گَهْ به زُلْف و خالْ بَندَم دیدَشان
قوتِ ایمانی دَرین زندان کَم است
وان که هست از قَصدِ این سگ در خَم است
از نماز و صَوْم و صد بیچارگی
قوتِ ذوق آید، بَرَد یکبارگی
اَسْتَعیذُ اللهَ مِنْ شَیطانِهِ
قَدْ هَلَکْنا، آهِ مِنْ طُغیانِهِ
یک سگ است و در هزاران میرَوَد
هر کِه در وِیْ رفت او، او میشود
هر کِه سَردت کرد، میدان کو دَروست
دیوْ پنهان گشته اَنْدر زیرِ پوست
چون نَیابَد، صورت آید در خیال
تا کَشانَد آن خیالَتْ در وَبال
گَهْ خیالِ فُرجه و گاهی دُکان
گَهْ خیالِ عِلْم و گاهی خان و مان
هان بِگو لا حَوْلها اَنْدر زمان
از زبانْ تنها نه، بَلْک از عینِ جان
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۶ - تعریف کردن منادیان قاضی مفلس را گرد شهر
گوهر بعدی:بخش ۱۸ - تتمهٔ قصهٔ مفلس
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.