۵۱۹ بار خوانده شده

بخش ۱۳ - تمامی قصهٔ زنده شدن استخوانها به دعای عیسی علیه السلام

خوانْد عیسی نامِ حَق بر استخوان
از برایِ اِلْتِماسِ آن جوان

حُکْمِ یَزدان از پِیِ آن خامْ مَرد
صورتِ آن استخوان را زنده کرد

از میان بَرجَست یک شیرِ سیاه
پَنجه‌‌یی زد،کرد نَقْشَش را تَباه

کَلِّه‌اَش بَرکَند، مَغزش ریخت زود
مَغزِ جَوْزی کَنْدَرو مَغزی نبود

گَر وِرا مَغزی بُدی اِشْکَستَنَش
خود نبودی نَقْصْ اِلّا بر تَنَش

گفت عیسی چون شِتابَش کوفتی؟
گفت زان رو که تو زو آشوفْتی

گفت عیسی چون نَخورْدی خونِ مَرد؟
گفت در قِسْمَت نَبودم رِزْقْ خَورْد

ای بَسا کَس هَمچو آن شیرِ ژیان
صَیدِ خود ناخورده رَفته از جهان

قِسْمَتَش کاهی نه و حِرصَش چو کوه
وَجْه نه و کرده تَحصیلِ وجوه

ای مُیَسَّر کرده بر ما در جهان
سُخْره و بیگار، ما را وارَهان

طُعْمه بِنْموده به ما، وان بوده شَست
آن‌چُنان بِنْما به ما آن را که هست

گفت آن شیر ای مَسیحا این شِکار
بود خالِصْ از برایِ اِعْتِبار

گَر مرا روزی بُدی اَنْدر جهان
خود چه کارَسْتی مرا با مُردگان؟

این سِزای آن کِه یابَد آبِ صاف
هَمچو خَر در جو بِمیرَد از گِزاف

گَر بِدانَد قیمتِ آن جویْ خَر
او به جایِ پا نَهَد در جویْ سَر

او بِیابَد آن‌چُنان پیغامبری
میرِ آبی، زندگانی‌پَروَری

چون نمیرد پیشِ او، کَزْ اَمرِ کُن
ای امیرِ آب ما را زنده کُن

هین، سگِ نَفْسِ تو را زنده مَخواه
کو عَدوِّ جانِ توست از دیرگاه

خاکْ بر سَر استخوانی را که آن
مانِعِ این سگ بُوَد از صَیدِ جان

سگ نه‌یی، بر استخوانْ چون عاشقی؟
دیوْچه‌وار از چه بر خونْ عاشقی؟

آن چه چَشم است آن کِه بیناییش نیست؟
زِامْتِحان‌ها جُز که رُسواییش نیست

سَهْو باشد ظَنِ‌ّها را گاه گاه
این چه ظَن است این که کور آمد زِ راه؟

دیده آ بر دیگران نوحه‌گَری
مُدتی بِنْشین و بر خود می‌گِری

زَابْرِ گِریانْ شاخْ سَبز و تَر شود
زان که شمع از گِریه روشن‌تَر شود

هر کجا نوحه کنند، آن‌جا نِشین
زان که تو اولی‌تَری اَنْدَر حَنین

زان که ایشان در فِراقِ فانی‌اَند
غافِل از عُمرِ بَقایِ جانی‌اَند

زان که بر دلْ نَقْشِ تَقلید است بَند
رو به آبِ چَشم، بَندش را بِرَند

زان که تَقلید آفَتِ هر نیکُوی‌ست
کَهْ بُوَد تَقلید، اگر کوهِ قَوی‌ست

گر ضَریری لَمْتُر است و تیزْ خَشم
گوشتْ ‌پاره‌ش دانْ چو او را نیست چَشم

گَر سُخَن گوید زِ مو باریک‌تَر
آن سَرَش را زان سُخَن نَبْوَد خَبَر

مَستی‌یی دارد زِ گفتِ خود، وَلیک
از بَرِ وِیْ تا به مِیْ راهی‌ست نیک

همچو جوی است او، نه او آبی خَورَد
آب ازو بر آبْ‌خوران بُگْذَرَد

آبْ در جو زان نمی‌گیرد قَرار
زان که آن جو نیست تشنه و آبْ‌خوار

هَمچو نایی نالهٔ زاری کُند
لیکْ بیگارِ خَریداری کُند

نوحه‌گَر باشد مُقَلِّد در حَدیث
جُز طَمَع نَبْوَد مُرادِ آن خَبیث

نوحه‌گَر گوید حَدیثِ سوزناک
لیکْ کو سوزِ دل و دامانِ چاک؟

از مُحَقِّق تا مُقَلِّد فَرق‌هاست
کین چو داوود است و آن دیگر صَداست

مَنْبَعِ گُفتارِ این سوزی بُوَد
وان مُقَلِّد کُهْنه‌آموزی بُوَد

هین مَشو غِرِّه بِدان گفتِ حَزین
بارْ بَر گاو است و بر گَردونْ حَنین

هم مُقَلِّد نیست مَحْروم از ثَواب
نوحه‌گَر را مُزد باشد در حِساب

کافِر و مؤمن خدا گویند، لیک
در میانِ هر دو فَرقی هست نیک

آن گِدا گوید خدا از بَهرِ نان
مُتَّقی گوید خدا از عینِ جان

گَر بِدانِسْتی گدا از گفتِ خویش
پیشِ چَشمِ او نه کَم مانْدی، نه بیش

سال‌ها گوید خدا آن نانْ‌خواه
هَمچو خَر مُصْحَف کَشَد از بَهرِ کاه

گَر به دل دَرتافتی گفتِ لَبَش
ذَرّه ذَرّه گشته بودی قالَبَش

نامِ دیوی رَهْ بَرَد در ساحِری
تو به نامِ حَقْ پَشیزی می‌بَری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۲ - ترسانیدن شخصی زاهدی را کی کم گری تا کور نشوی
گوهر بعدی:بخش ۱۴ - خاریدن روستایی در تاریکی شیر را بظن آنک گاو اوست
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.