۸۸۴ بار خوانده شده

بخش ۱۰ - یافتن شاه باز را به خانهٔ کمپیر زن

دین نه آن بازی‌ست کو از شَهْ گُریخت
سویِ آن کَمْپیر کو می‌آرْد بیخت

تا که تُتْماجی پَزَد اَوْلاد را
دید آن بازِ خوشِ خوشْ‌زاد را

پایَکَش بَست و پَرَش کوتاه کرد
ناخُنَش بُبْرید و قوتَش کاه کرد

گفت نااَهْلان نَکردَنْدَت بِساز
پَر فُزود از حَدّ و ناخن شُد دِراز

دستِ هر نااَهل بیمارت کُند
سویِ مادر آ که تیمارَت کُند

مِهْرِ جاهِل را چُنین دان ای رَفیق
کَژْ رَوَد جاهِلْ همیشه در طَریق

روزِ شَهْ در جُست و جو بیگاه شُد
سویِ آن کَمْپیر و آن خَرگاه شُد

دید ناگَهْ باز را در دود و گَرد
شَهْ بَرو بِگْریست زار و نوحه کرد

گفت هرچند این جَزایِ کارِ توست
که نباشی در وَفایِ ما دُرُست

چون کُنی از خُلْد زی دوزخ قَرار
غافِل از لا یَسْتَوی اَصْحابِ نار؟

این سِزایِ آن که از شاهِ خَبیر
خیره بُگْریزد به خانه‌یْ گَنْده‌پیر

باز می‌مالید پَر بر دستِ شاه
بی‌زبان می‌گفت من کردم گناه

پس کجا زارَد؟ کجا نالَد لَئیم؟
گَر تو نَپْذیری به جُز نیک ای کَریم

لُطْفِ شَهْ جان را جِنایَت‌جو کُند
زان که شَهْ هر زشت را نیکو کُند

رو مَکُن زشتی که نیکی‌هایِ ما
زشت آمد پیشِ آن زیبایِ ما

خِدمَتِ خود را سِزا پِنْداشتی
تو لِوایِ جُرم از آن اَفْراشتی

چون تو را ذِکْر و دُعا دَستور شُد
زان دُعا کردنْ دِلَت مَغْرور شُد

هم‌سُخَن دیدی تو خود را با خدا
ای بَسا کو زین گُمان اُفْتَد جُدا

گَرچه با تو شَهْ نِشینَد بر زمین
خویشتن بِشْناس و نیکوتَر نِشین

باز گفت ای شَهْ پشیمان می‌شَوَم
توبه کردم، نو مُسلمان می‌شَوَم

آن کِه تو مَستَش کُنیّ و شیرگیر
گَر زِ مَستی کَژْ رَوَد، عُذرَش پَذیر

گَرچه ناخُن رفت، چون باشی مرا
بَرکَنَم من پَرچَمِ خورشید را

وَرْچه پَرَّم رَفت، چون بِنْوازی‌اَم
چَرخْ بازی گُم کُند در بازی‌اَم

گَر کَمَر بَخشیم، کُهْ را بَر کَنَم
گَر دَهی کِلْکی، عَلَم‌ها بِشْکَنَم

آخِر از پَشّه نه کَم باشد تَنَم
مُلْکِ نِمْرودی به پَر بَرهَم زَنَم

در ضَعیفی تو مرا بابیلْ گیر
هر یکی خَصْمِ مرا چون پیلْ گیر

قَدْرِ فُنْدُق اَفکَنَم بُنْدُق حَریق
بُنْدُقَم در فِعْلْ صد چون مَنْجِنیق

گَرچه سنگم هست مقدارِ نَخود
لیک در هَیْجا نه سَر مانَد، نه خود

موسی آمد در وَغا با یک عَصاش
زد بر آن فرعون و بر شمشیرهاش

هر رَسولی یک ‌تَنه کان در زده‌ست
بر همه آفاقْ تنها بَر زَده‌ست

نوحْ چون شمشیر در خواهید ازو
موجِ طوفان گشت ازو شمشیرخو

اَحمَدا خود کیست اِسْپاهِ زمین؟
ماهْ بین بر چَرخ و بِشْکافَش جَبین

تا بِدانَد سَعْد و نَحْسِ بی‌خَبَر
دَوْرِ توست این دَوْر، نه دَوْرِ قَمَر

دَوْرِ توست ایرا که موسیِّ کَلیم
آرزو می‌بُرد زین دَوْرَت مُقیم

چون که موسی رونَقِ دَوْرِ تو دید
کَنْدَرو صُبْحِ تَجَلّی می‌دَمید

گفت یا رَب، آن چه دَوْرِ رَحمَت است؟
آن گُذشت از رَحمَت، آن‌جا رؤیت است

غوطه دِهْ موسیِّ خود را در بِحار
از میانِ دورهٔ اَحمَد بَر آر

گفت یا موسی بِدان بِنْمودَمَت
راهِ آن خَلْوَت بِدان بُگْشودَمَت

که تو زان دَوْری دَرین دَوْر ای کَلیم
پا بِکَش، زیرا دراز است این گِلیم

من کَریمَم، نان نِمایَم بَنده را
تا بِگریانَد طَمَع آن زنده را

بینیِ طِفْلی بِمالَد مادری
تا شود بیدار و وا جویَد خَوری

کو گرسنه خُفته باشد بی‌خَبَر
وان دو پِسْتان می‌خَلَد زو بَهرِ دَر

کُنْتُ کَنْزًا رَحْمَةً مَخْفیَّةً
فَابْتَعَثْتُ اُمَّةً مَهْدیَّةً

هر کَراماتی که می‌جویی به جان
او نِمودَت، تا طَمَع کردی در آن

چند بُت بِشْکَست اَحمَد در جهان
تا که یا رَب گوی گشتند اُمَّتان

گَر نبودی کوششِ اَحمَد، تو هم
می‌پَرستیدی چو اَجْدادَت صَنَم

این سَرَت وا رَست از سَجده‌یْ صَنَم
تا بِدانی حَقِّ او را بر اُمَم

گَر بگویی، شُکرِ این رَسْتن بِگو
کَزْ بُتِ باطِن هَمَت بِرْهانَد او

مَر سَرَت را چون رَهانید از بُتان
هم بِدان قُوَّت تو دل را وا رَهان

سَر زِ شُکرِ دین ازان بَرتافتی
کَزْ پدر میراثْ مُفْتَش یافتی

مَردِ میراثی چه دانَد قَدْرِ مال؟
رُستَمی جان کَنْد و مَجّان یافت زال

چون بِگِریانم، بِجوشَد رَحْمَتَم
آن خُروشنده بِنوشَد نِعْمتَم

گَر نخواهم داد، خود نَنْمایَمَش
چونْش کردم بَسته دل بُگْشایَمَش

رَحمَتَم موقوفِ آن خوش گِریه‌هاست
چون گِریست، از بَحْرِ رَحْمَت موجْ خاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۹ - گمان بردن کاروانیان که بهیمهٔ صوفی رنجورست
گوهر بعدی:بخش ۱۱ - حلوا خریدن شیخ احمد خضرویه جهت غریمان بالهام حق تعالی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.