۶۰۷ بار خوانده شده
مَشورت میرفت در ایجادِ خَلق
جانشان در بَحرِ قُدرت تا به حَلْق
چون مَلایِک مانِعِ آن میشُدند
بر مَلایِکْ خُفْیه خُنْبَک میزدند
مُطَّلِع بر نَقْشِ هر کِه هست شُد
پیش ازان کین نَفْسِ کُلْ پابَست شُد
پیشتَر زَافْلاکْ کیوان دیدهاند
پیشتَر از دانهها، نان دیدهاند
بیدِماغ و دل، پُر از فِکرَت بُدند
بیسپاه و جنگْ بر نُصْرت زدند
آن عِیانْ نِسْبَت به ایشان فِکْرَت است
وَرْنَه خود نِسبَت به دُورانْ رؤیت است
فِکرَت از ماضیّ و مُستَقبَل بُوَد
چون ازین دو رَست، مُشکل حَل شود
دیده چون بیکَیْفْ، هر باکَیْف را
دیده پیش از کان، صحیح و زَیْف را
پیشتَر از خِلقَتِ انگورها
خورده مِیْها و نِموده شورها
در تَموزِ گَرم میبینند دَیْ
در شُعاعِ شَمسْ میبینند فَی
در دلِ انگورْ مِیْ را دیدهاند
در فَنایِ مَحضْ شَی را دیدهاند
آسْمان در دَوْرِ ایشان جُرعهنوش
آفتاب از جودَشان زَربَفتپوش
چون از ایشان مُجتَمِع بینی دو یار
هم یکی باشند و هم ششصد هزار
بر مِثالِ موجها اَعدادَشان
در عَدَد آورده باشد بادَشان
مُفتَرِق شد آفتابِ جانها
در دَرونِ روزَنِ اَبْدانِ ما
چون نظر در قُرص داری خود یکیست
وان کِه شد مَحجوبِ اَبْدانْ در شکیست
تَفرقه در روحِ حیوانی بُوَد
نَفسِ واحد، روحِ انسانی بُوَد
چون که حَقْ رَشَّ عَلَیهِمْ نُورَهُ
مُفْتَرِق هرگز نگردد نورِ او
یک زمان بُگذار ای هَمرَه مَلال
تا بگویم وَصفِ خالی زان جَمال
در بیان نایَد جَمالِ حالِ او
هر دو عالَم چیست؟ عکسِ خالِ او
چون که من از خالِ خوبَش دَم زَنَم
نُطْق میخواهد که بِشکافَد تَنَم
همچو موری اَنْدَرین خَرمَن خَوشَم
تا فُزون از خویشْ باری میکَشَم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
جانشان در بَحرِ قُدرت تا به حَلْق
چون مَلایِک مانِعِ آن میشُدند
بر مَلایِکْ خُفْیه خُنْبَک میزدند
مُطَّلِع بر نَقْشِ هر کِه هست شُد
پیش ازان کین نَفْسِ کُلْ پابَست شُد
پیشتَر زَافْلاکْ کیوان دیدهاند
پیشتَر از دانهها، نان دیدهاند
بیدِماغ و دل، پُر از فِکرَت بُدند
بیسپاه و جنگْ بر نُصْرت زدند
آن عِیانْ نِسْبَت به ایشان فِکْرَت است
وَرْنَه خود نِسبَت به دُورانْ رؤیت است
فِکرَت از ماضیّ و مُستَقبَل بُوَد
چون ازین دو رَست، مُشکل حَل شود
دیده چون بیکَیْفْ، هر باکَیْف را
دیده پیش از کان، صحیح و زَیْف را
پیشتَر از خِلقَتِ انگورها
خورده مِیْها و نِموده شورها
در تَموزِ گَرم میبینند دَیْ
در شُعاعِ شَمسْ میبینند فَی
در دلِ انگورْ مِیْ را دیدهاند
در فَنایِ مَحضْ شَی را دیدهاند
آسْمان در دَوْرِ ایشان جُرعهنوش
آفتاب از جودَشان زَربَفتپوش
چون از ایشان مُجتَمِع بینی دو یار
هم یکی باشند و هم ششصد هزار
بر مِثالِ موجها اَعدادَشان
در عَدَد آورده باشد بادَشان
مُفتَرِق شد آفتابِ جانها
در دَرونِ روزَنِ اَبْدانِ ما
چون نظر در قُرص داری خود یکیست
وان کِه شد مَحجوبِ اَبْدانْ در شکیست
تَفرقه در روحِ حیوانی بُوَد
نَفسِ واحد، روحِ انسانی بُوَد
چون که حَقْ رَشَّ عَلَیهِمْ نُورَهُ
مُفْتَرِق هرگز نگردد نورِ او
یک زمان بُگذار ای هَمرَه مَلال
تا بگویم وَصفِ خالی زان جَمال
در بیان نایَد جَمالِ حالِ او
هر دو عالَم چیست؟ عکسِ خالِ او
چون که من از خالِ خوبَش دَم زَنَم
نُطْق میخواهد که بِشکافَد تَنَم
همچو موری اَنْدَرین خَرمَن خَوشَم
تا فُزون از خویشْ باری میکَشَم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۵ - اندرز کردن صوفی خادم را در تیمار داشت بهیمه و لا حول خادم
گوهر بعدی:بخش ۷ - بسته شدن تقریر معنی حکایت به سبب میل مستمع به استماع ظاهر صورت حکایت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.