۷۷۴ بار خوانده شده
ماهِ روزه گشت در عَهْدِ عُمَر
بر سَرِ کوهی دَویدَند آن نَفَر
تا هِلالِ روزه را گیرند فال
آن یکی گفت ای عُمَر اینک هِلال
چون عُمَر بر آسْمانْ مَهْ را ندید
گفت کین مَهْ از خیالِ تو دَمید
وَرْنه من بیناتَرَم اَفلاکْ را
چون نمیبینم هِلالِ پاک را؟
گفت تَر کُن دست و بر اَبْرو بِمال
آنگَهان تو دَرنِگَر سویِ هِلال
چون که او تَر کَرد ابْرو، مَهْ ندید
گفت ای شَهْ نیست مَهْ، شُد ناپَدید
گفت آری، مویِ اَبرو شُد کَمان
سویِ تو اَفْکَند تیری از گُمان
چون یکی مو کَژْ شُد، او را راه زَد
تا به دَعوی لافِ دیدِ ماه زَد
مویِ کَژْ چون پَردهٔ گَردون بُوَد
چون همه اَجْزات کَژْ شُد، چون بُوَد؟
راست کُن اَجْزات را از راسْتان
سَر مَکَش ای راسترو زان آسْتان
هم تَرازو را تَرازو راست کرد
هم تَرازو را تَرازو کاسْت کرد
هر کِه با ناراسْتان همسَنگ شُد
در کَمی اُفتاد و عَقلَش دَنْگ شُد
رو اَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّار باش
خاکْ بر دِلْداریِ اَغْیار پاش
بر سَرِ اَغْیارْ چون شمشیر باش
هین مَکُن روباهبازی، شیر باش
تا زِ غَیْرت از تو یاران نَسْکُلَند
زان که آن خارانْ عَدوِّ این گُلَند
آتش اَنْدر زَنْ به گُرگانْ چون سِپَند
زان که آن گُرگانْ عَدوِّ یوسُفَند
جانِ بابا گویَدَت اِبْلیسْ هین
تا به دَمْ بِفْریبَدَت دیوِ لَعین
این چُنین تَلْبیس با بابات کرد
آدمی را این سِیَهرُخ مات کرد
بر سَرِ شَطْرَنجْ چُست است این غُراب
تو مَبین بازی به چَشمِ نیمْخواب
زان که فَرزینبَندها داند بَسی
که بگیرد در گِلویَت چون خَسی
در گِلو مانَد خَسِ او سالها
چیست آن خَس؟ مِهْرِ جاه و مالها
مالْ خَس باشد، چو هست ای بیثَبات
در گِلویَت مانِعِ آبِ حَیات
گَر بَرَد مالَت عَدوّی، پُرفَنی
رَهْزَنی را بُرده باشد رَهْزَنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
بر سَرِ کوهی دَویدَند آن نَفَر
تا هِلالِ روزه را گیرند فال
آن یکی گفت ای عُمَر اینک هِلال
چون عُمَر بر آسْمانْ مَهْ را ندید
گفت کین مَهْ از خیالِ تو دَمید
وَرْنه من بیناتَرَم اَفلاکْ را
چون نمیبینم هِلالِ پاک را؟
گفت تَر کُن دست و بر اَبْرو بِمال
آنگَهان تو دَرنِگَر سویِ هِلال
چون که او تَر کَرد ابْرو، مَهْ ندید
گفت ای شَهْ نیست مَهْ، شُد ناپَدید
گفت آری، مویِ اَبرو شُد کَمان
سویِ تو اَفْکَند تیری از گُمان
چون یکی مو کَژْ شُد، او را راه زَد
تا به دَعوی لافِ دیدِ ماه زَد
مویِ کَژْ چون پَردهٔ گَردون بُوَد
چون همه اَجْزات کَژْ شُد، چون بُوَد؟
راست کُن اَجْزات را از راسْتان
سَر مَکَش ای راسترو زان آسْتان
هم تَرازو را تَرازو راست کرد
هم تَرازو را تَرازو کاسْت کرد
هر کِه با ناراسْتان همسَنگ شُد
در کَمی اُفتاد و عَقلَش دَنْگ شُد
رو اَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّار باش
خاکْ بر دِلْداریِ اَغْیار پاش
بر سَرِ اَغْیارْ چون شمشیر باش
هین مَکُن روباهبازی، شیر باش
تا زِ غَیْرت از تو یاران نَسْکُلَند
زان که آن خارانْ عَدوِّ این گُلَند
آتش اَنْدر زَنْ به گُرگانْ چون سِپَند
زان که آن گُرگانْ عَدوِّ یوسُفَند
جانِ بابا گویَدَت اِبْلیسْ هین
تا به دَمْ بِفْریبَدَت دیوِ لَعین
این چُنین تَلْبیس با بابات کرد
آدمی را این سِیَهرُخ مات کرد
بر سَرِ شَطْرَنجْ چُست است این غُراب
تو مَبین بازی به چَشمِ نیمْخواب
زان که فَرزینبَندها داند بَسی
که بگیرد در گِلویَت چون خَسی
در گِلو مانَد خَسِ او سالها
چیست آن خَس؟ مِهْرِ جاه و مالها
مالْ خَس باشد، چو هست ای بیثَبات
در گِلویَت مانِعِ آبِ حَیات
گَر بَرَد مالَت عَدوّی، پُرفَنی
رَهْزَنی را بُرده باشد رَهْزَنی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱ - سر آغاز
گوهر بعدی:بخش ۳ - دزدیدن مارگیر ماری را از مارگیری دیگر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.