۴۴۶ بار خوانده شده

بخش ۱۶۲ - رجوع به حکایت زید

زَیْد را اکنون نیابی، کو گُریخت
جَست از صَفِّ نِعال و نَعْلْ ریخت

تو کِه باشی؟ زَیْد هم خود را نیافت
هَمچو اَخْتَر که بَرو خورشید تافت

نه ازو نَقْشی بیابی، نه نِشان
نه کَهی یابی به راهِ کَهْکَشان

شُد حواس و نُطْقِ بابایانِ ما
مَحْوِ نورِ دانشِ سُلطانِ ما

حِسِّ‌ها و عقل‌هاشان در دَرون
موج در موج لَدَیْنا مَحْضَرون

چون بیاید صُبح، وَقتِ بار شُد
اَنْجُمِ پنهان شُده بر کار شُد

بی هُشان را وا دَهَد حَق هوش‌ها
حَلْقه حَلْقه حَلْقه‌ها در گوش‌ها

پایْ‌کوبان، دَست‌اَفْشان، در ثَنا
نازْ نازانْ رَبَّنا اَحْیَیْتَنا

آن جُلود و آن عِظامِ ریخته
فارِسان گشته، غُبار اَنْگیخته

حَمله آرَنْد از عَدَم سویِ وجود
در قیامَت، هم شَکور و هم کَنود

سَر چه می‌پیچی کَنی نادیده‌یی؟
در عَدَم زَاوَّل نه سَر پیچیده‌یی؟

در عَدَم اَفْشُرده بودی پایِ خویش
که مرا کی بَرکَند از جایِ خویش؟

می‌نَبینی صُنْعِ رَبّانیْت را
که کَشید او مویِ پیشانیْت را؟

تا کَشیدَت اَنْدرین اَنْواعْ حال
که نَبودَت در گُمان و در خیال

آن عَدَمْ او را هَماره بَنده است
کار کُن دیوا سُلَیمان زنده است

دیو می‌سازد جِفانٍ کَالْجَواب
زَهره نه تا دَفْع گوید یا جواب

خویش را بین چون هَمی‌لَرزی زِ بیم
مَر عَدَم را نیز لَرزانْ دان مُقیم

وَرْ تو دست اَنْدر مَناصِب می‌زَنی
هم زِ تَرس است آن که جانی می‌کَنی

هرچه جُز عشقِ خدایِ اَحْسَن است
گَر شِکَرخواری‌ست، آن جانْ کندن است

چیست جانْ کَندن؟ سویِ مَرگ آمدن
دست در آبِ حَیاتی نازَدن

خَلْق را دو دیده در خاک و مَمات
صد گُمان دارند در آبِ حَیات

جَهْد کُن تا صد گُمان گردد نَوَد
شب بُرو، وَرْ تو بِخُسبی شب رَوَد

در شبِ تاریک جویْ آن روز را
پیش کُن آن عقلِ ظُلْمَت‌سوز را

در شبِ بَدرَنگْ بَسْ نیکی بُوَد
آبِ حیوانْ جُفتِ تاریکی بُوَد

سَر زِ خُفتن کِی تَوان بَرداشتن؟
با چُنین صد تُخمِ غَفلَت کاشتن؟

خوابْ مُرده، لُقمه مُرده یار شُد
خواجه خُفت و دُزدِ شب بر کار شُد

تو نمی‌دانی که خَصْمانَت کی‌اَند
ناریانْ خَصْمِ وجودِ خاکی‌اَند

نارْ خَصْمِ آب و فرزندانِ اوست
هم‌چُنان که آبْ خَصْمِ جانِ اوست

آبْ آتش را کُشَد، زیرا که او
خَصْمِ فرزَنَدانِ آب است و عَدو

بَعد ازان این نارْ نارِ شَهْوت است
کَنْدَرو اَصلِ گناه و زَلَّت است

نارِ بیرونی به آبی بِفْسُرَد
نارِ شَهْوت تا به دوزخ می‌بَرَد

نارِ شَهْوت می‌نَیارامَد به آب
زان که دارد طَبْعِ دوزخ در عَذاب

نارِ شَهْوت را چه چاره؟ نورِ دین
نُورُکُمْ اِطْفاءُ نارِ الْکافِرین

چه کُشَد این نار را؟ نورِ خدا
نورِ ابراهیم را سازْ اوسْتا

تا زِ نارِ نَفْسِ چون نِمْرودِ تو
وا رَهَد این جسمِ هَمچون عودِ تو

شَهْوتِ ناری به رانْدن کَم نَشُد
او به ماندن کَم شود بی‌هیچ بُد

تا که هیزُم می‌نَهی بر آتشی
کِی بِمیرَد آتش از هیزُم‌کَشی؟

چون که هیزُم باز گیری، نارْ مُرد
زان که تَقوی آبْ سویِ نار بُرد

کِی سِیَه گردد به آتش رویِ خوب؟
کو نَهَد گُل‌گونه از تَقْوَی الْقُلوب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۶۱ - گفتن پیغامبر صلی الله علیه و سلم مر زید را کی این سر را فاش‌تر ازین مگو و متابعت نگهدار
گوهر بعدی:بخش ۱۶۳ - آتش افتادن در شهر بایام عمر رضی الله عنه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.