۷۳۷ بار خوانده شده

بخش ۱۵۷ - قصهٔ مری کردن رومیان و چینیان در علم نقاشی و صورت‌گری

چینیان گفتند ما نَقّاش‌تَر
رومیان گفتند ما را کَرّ و فَر

گفت سُلطان اِمْتِحان خواهم دَرین
کَزْ شماها کیست در دَعوی گُزین

اَهْلِ چین و روم چون حاضر شُدند
رومیان در عِلْمْ واقِفْ‌تَر بُدَند

چینیان گفتند یک خانه به ما
خاص بِسْپارید و یک آنِ شما

بود دو خانه مُقابلْ دَر به دَر
زان یکی چینی سِتَد، رومی دِگَر

چینیان صد رنگ از شَهْ خواستند
پس خَزینه باز کرد آن اَرجُمند

هر صَباحی از خَزینه رَنگ‌ها
چینیان را راتِبه بود از عَطا

رومیان گفتند نه نَقْش و نه رنگ
دَر خور آید کار را، جُز دَفْع زَنگ

دَر فُرو بَستند و صَیْقل می‌زَدند
هَمچو گَردونْ ساده و صافی شُدند

از دو صد رَنگی به بی‌رَنگی رَهی‌ست
رنگْ چون ابر است و بی‌رنگی مَهی‌ست

هرچه اَنْدر اَبر ضَوْ بینیّ و تاب
آن زِ اَخْتَر دان و ماه و آفتاب

چینیان چون از عَمَل فارغ شُدند
از پِیِ شادی دُهُل‌ها می‌زدند

شَهْ دَر آمَد، دید آن‌جا نَقْش ها
می‌رُبود آن عقل را و فَهْم را

بَعد از آن آمد به سویِ رومیان
پَرده را بالا کَشیدند از میان

عکسِ آن تصویر و آن کِردارها
زد بَرین صافی شُده دیوارها

هرچه آن‌جا دید، این‌جا بِهْ نِمود
دیده را از دیده‌خانه می‌رُبود

رومیانْ آن صوفیانند ای پدر
بی زِ تَکْرار و کتاب و بی‌هُنر

لیکْ صَیْقل کرده‌اند آن سینه‌ها
پاکْ از آز و حِرص و بُخْل و کینه‌ها

آن صَفایِ آیِنه وَصْفِ دل است
صورتِ بی‌مُنْتَها را قابِل است

صورتِ بی‌صورتِ بی‌حَدِّ غَیْب
زآیِنه‌یْ دل تافت بر موسی زِ جَیْب

گَرچه آن صورت نگُنجَد در فَلَک
نه به عَرش و فَرش و دریا و سَمَک

زان که مَحْدود است و مَعْدود است آن
آیِنه‌یْ دل را نباشد حَدْ بِدان

عقلْ این‌جا ساکِت آمد یا مُضِل
زان که دل یا اوست، یا خود اوست دل

عکسِ هر نَقْشی نَتابَد تا اَبَد
جُز زِ دل، هم با عَدَد هم بی‌عَدَد

تا اَبَد هر نَقْشِ نو کایَد بَرو
می‌نِمایَد بی‌حِجابی اَنْدَرو

اَهلِ صَیقل رَسته‌اند از بوی و رَنگ
هر دَمی بینند خوبی بی‌دِرَنگ

نَقْش و قِشْرِ عِلْم را بُگْذاشتند
رایَتِ عَیْنُ الْیَقین اَفْراشتند

رَفت فکر و روشنایی یافتند
نَحْر و بَحْرِ آشنایی یافتند

مرگْ کین جُمله ازو در وَحشت‌اَند
می‌کُنند این قوم بر وِیْ ریش‌خَند

کَس نَیابَد بر دلِ ایشان ظَفَر
بر صَدَف آید ضَرَر، نه بر گُهَر

گَرچه نَحْو و فِقْه را بُگْذاشتند
لیک مَحوِ فَقر را بَرداشتند

تا نُقوشِ هشت جَنَّت تافته‌ست
لوحِ دِلْشان را پَذیرا یافته‌ست

بَرتَرَند از عَرش و کُرسیّ و خَلا
ساکنانِ مَقْعَدِ صِدْقِ خدا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۵۶ - در بیان آنک حال خود و مستی خود پنهان باید داشت از جاهلان
گوهر بعدی:بخش ۱۵۸ - پرسیدن پیغمبر صلی الله علیه و سلم مر زید را که امروز چونی و چون برخاستی و جواب گفتن او که اصبحت ممنا یا رسول الله
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.