۱۴۴۸ بار خوانده شده

بخش ۱۵۶ - در بیان آنک حال خود و مستی خود پنهان باید داشت از جاهلان

بِشْنو اَلْفاظِ حَکیمِ پَرده‌‌یی
سَر همان جا نِهْ که باده خَورده‌‌یی

چون که از میخانه مَستی ضال شُد
تَسْخَر و بازیچهٔ اَطْفال شُد

می‌فُتَد او سو به سو بر هر رَهی
در گِل و می‌خَندَدَش هر اَبْلَهی

او چُنین و کودکان اَنْدر پِی‌اَش
بی‌خَبَر از مَستی و ذوقِ مِیْ‌اَش

خَلْقْ اَطْفال‌اَند، جُز مَستِ خدا
نیست بالِغْ جُز رَهیده از هوا

گفت دنیا لَعْب و لَهْو است و شما
کودکیْت و راست فرماید خدا

از لَعِب بیرون نَرَفتی، کودکی
بی‌ذکاتِ روحْ کِی باشد ذَکی؟

چون جِماعِ طِفْل دان این شَهوتی
که هَمی رانَند این جا ای فَتی

آن جِماعِ طِفْل چِه بْوَد؟ بازی‌یی
با جِماعِ رُستَمیّ و غازی‌یی

جنگِ خَلقان هَمچو جنگِ کودکان
جُمله بی‌مَعنیّ و بی‌مَغز و مُهان

جُمله با شمشیرِ چوبینْ جنگَشان
جُمله در لا یَنْفَعی آهنگَشان

جُمله‌شان گشته سَواره بر نِیی
کین بُراقِ ماست یا دُلْدُل‌پِیی

حامِل‌اَند و خود زِ جَهْل اَفْراشته
راکِب و مَحْمولِ رَهْ پِنْداشته

باش تا روزی که مَحْمولانِ حَق
اسبْ‌تازان بُگْذَرَند از نُه طَبَق

تُعْرُجُ الرّوحُ اِلَیْهِ وَالمَلَک
مِنْ عُروجِ الرّوحِ یَهْتَزُّ الْفَلَک

هَمچو طِفْلان جُمله‌تان دامَن‌سَوار
گوشهٔ دامَن گرفته اسب‌وار

از حَقْ اِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی رَسید
مَرکَبِ ظَن بر فَلَک‌ها کِی دَوید؟

اَغْلَبُ الظَّنَّیْنِ فی تَرْجیحِ ذا
لا تُمارِ الشَّمْسَ فی تَوْضیحِها

آن‌گَهی بینید مَرکَب‌هایِ خویش
مَرکَبی سازیده‌ایْت از پایِ خویش

وَهْم و فکر و حِسّ و اِدْراکِ شما
هَمچو نِی دان مَرکَبِ کودک، هَلا

عِلْم‌هایِ اَهلِ دلْ حَمّالَشان
عِلْم‌هایِ اَهلِ تَنْ اَحْمالَشان

عِلْم چون بر دل زَنَد، یاری شود
عِلْم چون بر تَن زَنَد، باری شود

گفت ایزد یَحْمِلُ اَسْفارَهُ
بار باشد عِلْمْ کان نَبْوَد زِ هو

عِلْم کان نَبْوَد زِ هو بی‌واسطه
آن نَپایَد، هَمچو رنگِ ماشِطه

لیک چون این بار را نیکو کَشی
بار بَر گیرند و بَخشَندَت خَوشی

هین مَکَش بَهرِ هوا آن بارِ عِلْم
تا بِبینی در دَرونْ اَنْبارِ عِلْم

تا که بر رَهْوارِ عِلْم آیی سَوار
بَعد ازان اُفْتَد تو را از دوشْ بار

از هواها کِی رَهی بی‌جامِ هو؟
ای زِ هو قانِع شُده با نامِ هو

از صِفَت وَزْ نامْ چه زایَد؟ خیال
وان خیالَش هست دَلّالِ وِصال

دیده‌یی دَلّالْ بی‌مَدْلول هیچ؟
تا نباشد جاده، نَبْوَد غولْ هیچ

هیچ نامی بی‌حقیقت دیده‌یی؟
یا زِ گاف و لامِ گُل، گُل چیده‌یی؟

اِسْم خوانْدی، رو مُسَمّی را بِجو
مَهْ به بالا دان، نه اَنْدر آبِ جو

گَر زِ نام و حَرف خواهی بُگْذَری
پاک کُن خود را زِ خود هین یک‌سَری

هَمچو آهن، زآهنی بی‌رَنگ شو
در ریاضت آیِنه‌یْ بی‌زَنگ شو

خویش را صافی کُن از اَوْصافِ خود
تا بِبینی ذاتِ پاکِ صافِ خود

بینی اَنْدر دلْ عُلومِ اَنْبیا
بی‌کتاب و بی‌مُعید و اوسْتا

گفت پیغامبر که هست از اُمَّتَم
کو بُوَد هم گوهر و هم هِمَّتَم

مَر مرا زان نور بیند جانَشان
که من ایشان را هَمی‌بینم بِدان

بی‌صَحیحَیْن و اَحادیث و رُواة
بلکه اَنْدر مَشْربِ آبِ حَیوة

سِرِّ اَمْسَیْنا لَکُرْدیًّا بِدان
رازِ اَصْبَحْنا عَرابیًّا بِخوان

وَرْ مثالی خواهی از عِلْمِ نَهان
قِصّه‌گو از رومیان و چینیان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۵۵ - اول کسی کی در مقابلهٔ نص قیاس آورد ابلیس بود
گوهر بعدی:بخش ۱۵۷ - قصهٔ مری کردن رومیان و چینیان در علم نقاشی و صورت‌گری
نظرها و حاشیه ها
بازدیدکننده
۱۴۰۱/۱۲/۱۹ ۱۴:۵۴

ای کاش امکانی برای امتیاز دادن به این صفحه وجود داشت که از ته دل دوست می‌داشتم بالاترین امتیاز را به آن بدهم به این امید که روزی در صدر نتایج جستجو پدیدار شود، به جای صفحات مشابهی که پر از اشکالات نگارشی هستند.