۸۳۲ بار خوانده شده

بخش ۱۴۸ - آمدن مهمان پیش یوسف علیه‌السلام و تقاضا کردن یوسف علیه‌السلام ازو تحفه و ارمغان

آمد از آفاقْ یارِ مِهْربان
یوسُفِ صِدّیق را شُد میهمان

کاشْنا بودند وَقتِ کودکی
بر وِساده‌یْ آشنایی مُتَّکی

یاد دادش جورِ اِخْوان و حَسَد
گفت کان زنجیر بود و ما اَسَد

عارْ نَبْوَد شیر را از سِلْسِله
نیست ما را از قَضایِ حَقْ گِله

شیر را بر گَردن اَرْ زنجیر بود
بر همه زَنجیرسازانْ میر بود

گفت چون بودی زِ زندان و زِ چاه؟
گفت هَمچون در مُحاق و کاسْتْ ماه

در مُحاقْ اَرْ ماهِ نو گردد دوتا
نی در آخِر بَدْر گردد بر سَما؟

گَرچه دُردانه به هاوَن کوفْتند
نورِ چَشم و دل شُد و بینَد بُلند

گندمی را زیرِ خاک انداختند
پَسْ زِ خاکَش خوشه‌ها بَر ساختند

بارِ دیگر کوفْتَنْدَش زآسیا
قیمَتَش اَفْزود و نان شُد جانْ‌فَزا

بازْ نان را زیرِ دَندان کوفْتند
گشت عقل و جان و فَهْمِ هوشْمَند

باز آن جانْ چون که مَحْوِ عشق گشت
یُعْجِبُ الزُّرّاع آمد بَعدِ کَشت

این سُخَن پایان ندارد، بازگَرد
تا که با یوسُف چه گفت آن نیکْ مَرد

بَعدِ قِصّه گُفتَنَش گفت ای فُلان
هین چه آوردی تو ما را اَرْمَغان؟

بر دَرِ یارانْ تَهی‌دَست آمدن
همچو بی‌گندم سویِ طاحون شُدن

حَقْ تَعالی خَلْق را گوید به حَشْر
اَرْمَغان کو از برایِ روزِ نَشْر؟

جِئْتُمونا وَ فُرادی بی‌نَوا
هم بِدان سان که خَلَقْناکُم کَذا

هین چه آوردید دست‌آویز را؟
اَرْمَغانی روزِ رَستاخیز را؟

یا امیدِ بازگَشتَنْتان نبود؟
وَعدهٔ امروزْ باطِلْتان نِمود؟

مُنْکِری مِهْمانی‌اَش را از خَری
پَس زِ مَطْبَخْ خاک و خاکِستَر بَری

وَر نه‌یی مُنْکِر، چُنین دستِ تَهی
در دَرِ آن دوست چون پا می‌نَهی؟

اندکی صَرفه بِکُن از خواب و خَور
اَرْمَغان بَهرِ مُلاقاتَش بِبَر

شو قَلیلُ النَّوْمِ مِمّا یَهْجَعون
باش در اَسْحارْ از یَسْتَغْفِرون

اندکی جُنْبِش بِکُن هَمچون جَنین
تا بِبَخشَنْدَت حَواسِ نورْبین

وَزْ جهانِ چون رَحِمْ بیرون رَوی
از زمین در عَرصهٔ واسِعْ شَوی

آن که اَرْضُ اللّهِ واسِعْ گفته‌اند
عَرصه‌یی دان کانْبیا در رفته‌اند

دل نگردد تَنگْ زان عَرصه‌یْ فَراخ
نَخْلِ تَر آن‌جا نگردد خُشکْ شاخ

حامِلی تو مَر حواسَت را کُنون
کُنْد و مانْده می‌شویّ و سَرنِگون

چون که مَحْمولی نه حامِلْ وَقتِ خواب
مانْدگی رَفت و شُدی بی‌رنج و تاب

چاشْنی‌یی دانْ تو حالِ خواب را
پیشِ مَحْمولیِّ حالِ اَوْلیا

اَوْلیا اَصْحابِ کَهْف‌اَند ای عَنود
در قیام و در تَقَلُّب هُمْ رُقود

می‌کَشَدْشان بی‌تَکَلُّف در فِعال
بی‌خَبَر ذاتَ الْیَمینْ ذاتَ الشِّمال

چیست آن ذاتَ الْیَمین؟ فِعْلِ حَسَن
چیست آن ذاتَ الشِّمال؟ اَشْغالِ تَن

می‌رَوَد این هر دو کار از اَنْبیا
بی‌خَبَر زین هر دو ایشانْ چون صَدا

گَر صَدایَت بِشْنَوانَد خیر و شَر
ذاتِ کُهْ باشد زِ هر دو بی‌خَبَر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۴۷ - نشاندن پادشاه صوفیان عارف را پیش روی خویش تا چشمشان بدیشان روشن شود
گوهر بعدی:بخش ۱۴۹ - گفتن مهمان یوسف علیه‌السلام کی آینه‌ای آوردمت کی تا هر باری کی در وی نگری روی خوب خویش را بینی مرا یاد کنی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.