۶۱۲ بار خوانده شده

بخش ۱۳۷ - حکایت ماجرای نحوی و کشتیبان

آن یکی نَحوی به کَشتی دَر نِشَست
رو به کَشتیبان نَهاد آن خودپَرَست

گفت هیچ از نَحْو خوانْدی؟ گفت لا
گفت نیمِ عُمرِ تو شُد در فَنا

دلْ‌شِکَسته گشت کَشتیبان زِ تاب
لیک آن دَم کرد خامُش از جواب

بادْ کَشتی را به گردابی فَکَند
گفت کَشتیبان بِدان نَحْوی بُلند

هیچ دانی آشْنا کردن؟ بِگو
گفت نی، ای خوش‌جوابِ خوب‌رو

گفت کُلِّ عُمرت ای نَحْوی فَناست
زان که کَشتی غَرقِ این گِرداب‌هاست

مَحْو می‌باید نه نَحْو این‌جا بِدان
گَر تو مَحْوی، بی‌خَطَر در آبْ ران

آبِ دریا مُرده را بر سَر نَهَد
وَرْ بُوَد زنده زِ دریا کِی رَهَد؟

چون بِمُردی تو زِ اَوْصافِ بَشَر
بَحْرِ اَسرارَت نَهَد بر فَرقِ سَر

ای کِه خَلْقان را تو خَر می‌خوانده‌یی
این زمان چون خَر بَرین یَخْ مانده‌یی

گَر تو عَلّامه‌یْ زمانی در جهان
نَکْ فَنایِ این جهان بین، وین زمان

مَردِ نَحْوی را از آن دَر دوختیم
تا شما را نَحْوِ مَحْو آموختیم

فِقْهِ فِقْه و نَحْوِ نَحْو و صَرفِ صَرف
در کَم آمد یابی ای یارِ شِگَرف

آن سَبویِ آبْ دانش‌هایِ ماست
وان خلیفه دَجلهٔ عِلْمِ خداست

ما سَبوها پُر به دَجله می‌بَریم
گَرنه خَر دانیم خود را ما خَریم

باری، اَعْرابی بِدان مَعْذور بود
کو زِ دَجله غافِل و بَسْ دور بود

بلکه از دَجله اگر واقِفْ بُدی
آن سَبو را بر سَرِ سنگی زدی

گَر زِ دَجله با خَبَر بودی چو ما
او نَبُردی آن سَبو را جا به جا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۳۶ - سپردن عرب هدیه را یعنی سبو را به غلامان خلیفه
گوهر بعدی:بخش ۱۳۸ - قبول کردن خلیفه هدیه را و عطا فرمودن با کمال بی‌نیازی از آن هدیه و از آن سبو
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.