۴۸۹ بار خوانده شده
ماجَرایِ مَرد و زن را مَخْلَصی
باز میجویَد دَرونِ مُخْلَصی
ماجَرایِ مَرد و زن اُفتاد نَقل
آن مِثالِ نَفْسِ خود میدان و عقل
این زن و مَردی که نَفْس است و خِرَد
نیک بایَستهست بَهرِ نیک و بَد
وین دو بایَسته دَرین خاکیسَرا
روز و شب در جنگ و اَنْدر ماجَرا
زن هَمی خواهد حَویجِ خانَگاه
یعنی آبِ رو و نان و خوان و جاه
نَفْس هَمچون زَنْ پِیِ چارهگَری
گاه خاکی، گاه جویَد سَروَری
عقلْ خود زین فکرها آگاه نیست
در دِماغَش جُز غَمِ اللّه نیست
گَرچه سِرِّ قِصّه این دانهست و دام
صورتِ قِصّه شِنو اکنون تمام
گَر بَیانِ مَعنوی کافی شُدی
خَلْقِ عالَمْ عاطِل و باطِل بُدی
گَر مَحَبَّت فِکْرَت و مَعنیسْتی
صورتِ روزه وْ نمازت نیستی
هَدیههایِ دوستان با هَمدِگَر
نیست اَنْدر دوستی اِلّا صُوَر
تا گواهی داده باشد هَدیهها
بر مَحَبَّتهایِ مُضْمَر در خَفا
زان که اِحْسانهایِ ظاهر شاهِدَند
بر مَحَبَّتهایِ سِرّ ای اَرجُمَند
شاهِدَت گَهْ راست باشد گَهْ دروغ
مَست گاهی از مِیْ و گاهی زِ دوغ
دوغ خورده، مَستییی پیدا کُند
هایْ هوی و سَرگِرانیها کُند
آن مُرایی در صیام و در صَلاست
تا گُمان آید که او مَستِ وَلاست
حاصِلِ فِعلِ بُرونی دیگر است
تا نشان باشد بر آنچه مُضْمَر است
یا رَب این تَمییز دِهْ ما را به خواست
تا شِناسیم آن نشانِ کَژْ زِ راست
حِسّ را تَمییز دانی چون شود؟
آن که حِس یَنْظُرْ بِنُورِ اللّهْ بُوَد
وَرْ اَثَر نَبْوَد، سَبَب هم مُظْهِر است
هَمچو خویشی کَزْ مَحَبَّت مُخْبِر است
نَبْوَد آن کِه نورِ حَقَّش شُد اِمام
مَر اَثَر را یا سَبَبها را غُلام
یا مَحَبَّت در دَرونْ شُعله زَنَد
زَفْت گردد، وَزْ اَثَر فارغ کُند
حاجَتَش نَبْوَد پِیِ اِعْلامِ مِهْر
چون مَحَبَّت نورِ خود زَد بر سِپِهْر
هست تَفْصیلاتْ تا گردد تمام
این سُخَن، لیکِن بِجو تو، وَالسَّلام
گرچه شُد مَعنی دَرین صورت پَدید
صورت از مَعنی قَریب است و بَعید
در دَلالَت هَمچو آباَند و درخت
چون به ماهیَّت رَوی دورَنْد سخت
تَرکِ ماهیّات و خاصیّات گو
شَرح کُن اَحْوالِ آن دو رِزقْ جو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
باز میجویَد دَرونِ مُخْلَصی
ماجَرایِ مَرد و زن اُفتاد نَقل
آن مِثالِ نَفْسِ خود میدان و عقل
این زن و مَردی که نَفْس است و خِرَد
نیک بایَستهست بَهرِ نیک و بَد
وین دو بایَسته دَرین خاکیسَرا
روز و شب در جنگ و اَنْدر ماجَرا
زن هَمی خواهد حَویجِ خانَگاه
یعنی آبِ رو و نان و خوان و جاه
نَفْس هَمچون زَنْ پِیِ چارهگَری
گاه خاکی، گاه جویَد سَروَری
عقلْ خود زین فکرها آگاه نیست
در دِماغَش جُز غَمِ اللّه نیست
گَرچه سِرِّ قِصّه این دانهست و دام
صورتِ قِصّه شِنو اکنون تمام
گَر بَیانِ مَعنوی کافی شُدی
خَلْقِ عالَمْ عاطِل و باطِل بُدی
گَر مَحَبَّت فِکْرَت و مَعنیسْتی
صورتِ روزه وْ نمازت نیستی
هَدیههایِ دوستان با هَمدِگَر
نیست اَنْدر دوستی اِلّا صُوَر
تا گواهی داده باشد هَدیهها
بر مَحَبَّتهایِ مُضْمَر در خَفا
زان که اِحْسانهایِ ظاهر شاهِدَند
بر مَحَبَّتهایِ سِرّ ای اَرجُمَند
شاهِدَت گَهْ راست باشد گَهْ دروغ
مَست گاهی از مِیْ و گاهی زِ دوغ
دوغ خورده، مَستییی پیدا کُند
هایْ هوی و سَرگِرانیها کُند
آن مُرایی در صیام و در صَلاست
تا گُمان آید که او مَستِ وَلاست
حاصِلِ فِعلِ بُرونی دیگر است
تا نشان باشد بر آنچه مُضْمَر است
یا رَب این تَمییز دِهْ ما را به خواست
تا شِناسیم آن نشانِ کَژْ زِ راست
حِسّ را تَمییز دانی چون شود؟
آن که حِس یَنْظُرْ بِنُورِ اللّهْ بُوَد
وَرْ اَثَر نَبْوَد، سَبَب هم مُظْهِر است
هَمچو خویشی کَزْ مَحَبَّت مُخْبِر است
نَبْوَد آن کِه نورِ حَقَّش شُد اِمام
مَر اَثَر را یا سَبَبها را غُلام
یا مَحَبَّت در دَرونْ شُعله زَنَد
زَفْت گردد، وَزْ اَثَر فارغ کُند
حاجَتَش نَبْوَد پِیِ اِعْلامِ مِهْر
چون مَحَبَّت نورِ خود زَد بر سِپِهْر
هست تَفْصیلاتْ تا گردد تمام
این سُخَن، لیکِن بِجو تو، وَالسَّلام
گرچه شُد مَعنی دَرین صورت پَدید
صورت از مَعنی قَریب است و بَعید
در دَلالَت هَمچو آباَند و درخت
چون به ماهیَّت رَوی دورَنْد سخت
تَرکِ ماهیّات و خاصیّات گو
شَرح کُن اَحْوالِ آن دو رِزقْ جو
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۲۵ - در معنی آنک آنچ ولی کند مرید را نشاید گستاخی کردن و همان فعل کردن کی حلوا طبیب را زیان ندارد اما بیماران را زیان دارد و سرما و برف انگور را زیان ندارد اما غوره را زیان دارد کی در راهست کی لیغفرلک الله ما تقدم من ذنبک و ما تاخر
گوهر بعدی:بخش ۱۲۷ - دل نهادن عرب بر التماس دلبر خویش و سوگند خوردن کی درین تسلیم مرا حیلتی و امتحانی نیست
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.