۴۴۷ بار خوانده شده
چون حَکیمَک اعتقادی کرده است
کآسْمان بَیْضه، زمین چون زَرده است
گفت سایِل چون بِمانْد این خاکْدان
در میانِ این مُحیطِ آسْمان
هَمچو قِنْدیلی مُعَلَّق در هوا
نه به اَسْفَل میرَوَد، نه بر عُلا؟
آن حَکیمَش گفت کَزْ جَذبِ سَما
از جِهاتِ شش بِمانْد اَنْدر هوا
چون زِ مِغْناطیس قُبّهیْ ریخته
درمیان مانْد آهنی آویخته
آن دِگَر گفت آسْمانِ باصَفا
کِی کَشَد در خودْ زمینِ تیره را؟
بلکه دَفْعَش میکُند از شش جِهات
زان بِمانْد اَنْدر میانِ عاصِفات
پس زِ دَفْعِ خاطِرِ اَهلِ کَمال
جانِ فرعونان بِمانْد اَنْدَر ضَلال
پس زِ دَفْعِ این جهان و آن جهان
ماندهاند این بیرَهانْ بیاین و آن
سَرکَشی از بَندگانِ ذواَلْجَلال
دان که دارند از وجودِ تو مَلال
کَهرُبا دارند، چون پیدا کُنند
کاهِ هستیِّ تو را شَیْدا کُنند
کَهرُبایِ خویش چون پنهان کُنند
زود تَسلیمِ تورا طُغیان کُنند
آن چُنان که مَرتَبهیْ حیوانی است
کو اسیر و سُغْبۀ انسانی است
مَرتَبهیْ انسان به دستِ اَوْلیا
سُغْبه چون حیوان شِناسَش ای کیا
بَندۀ خود خوانْد اَحمَد در رَشاد
جُمله عالَم را، بِخوان قُلْ یا عِباد
عَقلِ تو هَمچون شُتُربان، تو شُتُر
میکَشانَد هر طَرَف در حُکْمِ مُر
عقلِ عقلاَند اَوْلیا و عقلها
بر مِثالِ اُشْتُران تا اِنْتِها
اَنْدر ایشان بِنْگَر آخِر زِاعْتِبار
یک قَلاووز است جانِ صد هزار
چه قَلاووز و چه اُشْتُربان بیاب
دیدهیی، کان دیده بیند آفتاب
یک جهان در شب بِمانْده میخْدوز
مُنتَظِر، موقوفِ خورشید است و روز
اینْت خورشیدی نَهان در ذَرّهیی
شیرِ نَر در پوستینِ بَرّهیی
اینْت دریایی نَهان در زیرِ کاه
پا بَرین کَهْ هین مَنهِ با اِشْتِباه
اِشْتباهیّ و گُمانی در دَرون
رَحمَتِ حَقّ است هَر دَم رَهْنِمون
هر پَیَمبَر فَرد آمد در جهان
فَرد بود آن رَهْ نِمایَش در نَهان
عالَمِ کُبْری به قُدرتْ سِحْر کرد
کرد خود را در کِهین نَقْشی نَوَرْد
اَبلَهانَش فَرد دیدند و ضَعیف
کِی ضعیف است آن کِه با شَه شُد حَریف؟
اَبْلَهان گفتند مَردی بیش نیست
وایِ آن کو عاقِبَتاَنْدیش نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
کآسْمان بَیْضه، زمین چون زَرده است
گفت سایِل چون بِمانْد این خاکْدان
در میانِ این مُحیطِ آسْمان
هَمچو قِنْدیلی مُعَلَّق در هوا
نه به اَسْفَل میرَوَد، نه بر عُلا؟
آن حَکیمَش گفت کَزْ جَذبِ سَما
از جِهاتِ شش بِمانْد اَنْدر هوا
چون زِ مِغْناطیس قُبّهیْ ریخته
درمیان مانْد آهنی آویخته
آن دِگَر گفت آسْمانِ باصَفا
کِی کَشَد در خودْ زمینِ تیره را؟
بلکه دَفْعَش میکُند از شش جِهات
زان بِمانْد اَنْدر میانِ عاصِفات
پس زِ دَفْعِ خاطِرِ اَهلِ کَمال
جانِ فرعونان بِمانْد اَنْدَر ضَلال
پس زِ دَفْعِ این جهان و آن جهان
ماندهاند این بیرَهانْ بیاین و آن
سَرکَشی از بَندگانِ ذواَلْجَلال
دان که دارند از وجودِ تو مَلال
کَهرُبا دارند، چون پیدا کُنند
کاهِ هستیِّ تو را شَیْدا کُنند
کَهرُبایِ خویش چون پنهان کُنند
زود تَسلیمِ تورا طُغیان کُنند
آن چُنان که مَرتَبهیْ حیوانی است
کو اسیر و سُغْبۀ انسانی است
مَرتَبهیْ انسان به دستِ اَوْلیا
سُغْبه چون حیوان شِناسَش ای کیا
بَندۀ خود خوانْد اَحمَد در رَشاد
جُمله عالَم را، بِخوان قُلْ یا عِباد
عَقلِ تو هَمچون شُتُربان، تو شُتُر
میکَشانَد هر طَرَف در حُکْمِ مُر
عقلِ عقلاَند اَوْلیا و عقلها
بر مِثالِ اُشْتُران تا اِنْتِها
اَنْدر ایشان بِنْگَر آخِر زِاعْتِبار
یک قَلاووز است جانِ صد هزار
چه قَلاووز و چه اُشْتُربان بیاب
دیدهیی، کان دیده بیند آفتاب
یک جهان در شب بِمانْده میخْدوز
مُنتَظِر، موقوفِ خورشید است و روز
اینْت خورشیدی نَهان در ذَرّهیی
شیرِ نَر در پوستینِ بَرّهیی
اینْت دریایی نَهان در زیرِ کاه
پا بَرین کَهْ هین مَنهِ با اِشْتِباه
اِشْتباهیّ و گُمانی در دَرون
رَحمَتِ حَقّ است هَر دَم رَهْنِمون
هر پَیَمبَر فَرد آمد در جهان
فَرد بود آن رَهْ نِمایَش در نَهان
عالَمِ کُبْری به قُدرتْ سِحْر کرد
کرد خود را در کِهین نَقْشی نَوَرْد
اَبلَهانَش فَرد دیدند و ضَعیف
کِی ضعیف است آن کِه با شَه شُد حَریف؟
اَبْلَهان گفتند مَردی بیش نیست
وایِ آن کو عاقِبَتاَنْدیش نیست
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۲۱ - در بیان آنک موسی و فرعون هر دو مسخر مشیتاند چنانک زهر و پازهر و ظلمات و نور و مناجات کردن فرعون بخلوت تا ناموس نشکند
گوهر بعدی:بخش ۱۲۳ - حقیر و بیخصم دیدن دیدههای حس صالح و ناقهٔ صالح علیهالسلام را چون خواهد کی حق لشکری را هلاک کند در نظر ایشان حقیر نماید خصمان را و اندک اگرچه غالب باشد آن خصم و یقللکم فی اعینهم لیقضی الله امرا کان مفعولا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.