۴۶۸ بار خوانده شده
بخش ۱۱۶ - نصیحت کردن مرد مر زن را کی در فقیران به خواری منگر و در کار حق به گمان کمال نگر و طعنه مزن در فقر و فقیران به خیال و گمان بینوایی خویشتن
گفت ای زن تو زنی یا بوالْحَزَن؟
فَقرْ فَخْر آمد، مرا بر سَر مَزَن
مال و زَرْ سَر را بُوَد هَمچون کُلاه
کَل بُوَد او کَزْ کُلَه سازد پَناه
آن کِه زُلْفِ جَعْد و رَعْنا باشَدَش
چون کُلاهَش رفت، خوشتَر آیَدَش
مَردِ حَق باشد به مانندِ بَصَر
پس برهنه بِهْ که پوشیده نَظَر
وَقتِ عَرضه کردن آن بَرده فُروش
بَرکَنَد از بَنده جامهیْ عیبپوش
وَرْ بُوَد عیبی برهنهش کِی کُند؟
بَلْ به جامه خُدعهیی با وِیْ کُند
گوید این شَرمَنده است از نیک و بَد
از برهنه کردنْ او از تو رَمَد
خواجه در عیب است غَرقه تا به گوش
خواجه را مال است و مالَش عیبْپوش
کَزْ طَمَع عیبَش نبیند طامِعی
گشت دلها را طَمَعها جامعی
وَرْ گدا گوید سُخَن چون زَرِّ کان
رَهْ نیابَد کالۀ او در دُکان
کارِ درویشی وَرایِ فَهْمِ توست
سوی درویشی بِمَنْگَر سُستْ سُست
زان که دَرویشان وَرایِ مُلْک و مال
روزیی دارند ژَرْف از ذواَلْجَلال
حَق تَعالی عادل است و عادلان
کِی کُنند اِسْتَمگَری بر بیدلان؟
آن یکی را نِعْمَت و کالا دَهَند
وین دِگَر را بر سَرِ آتش نَهَند
آتشَش سوزا که دارد این گُمان
بر خدا و خالِقِ هر دو جهان
فَقْرُ فَخْری از گِزاف است و مَجاز؟
نه، هزاران عِزّ پنهان است و ناز
از غَضَب بر من لَقَبها رانْدی
یارگیر و مارگیرَم خوانْدی
گَر بِگیرَم، بَرکَنَم دَندانِ مار
تاش از سَر کوفْتن نَبْوَد ضِرار
زان که آن دَندانْ عَدوِّ جانِ اوست
من عَدو را میکُنم زین عِلْمْ دوست
از طَمَع هرگز نخوانم من فُسون
این طَمَع را کردهام من سَرنِگون
حاشَ لِلَّهْ طَمْعِ من از خَلْق نیست
از قَناعَت در دلِ من عالَمیست
بر سَرِ اَمْرودْبُن بینی چُنان
زان فُرود آ تا نَمانَد آن گُمان
چون تو بَرگردی، تو سَرگشته شَوی
خانه را گَردنده بینی، وان تویی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
فَقرْ فَخْر آمد، مرا بر سَر مَزَن
مال و زَرْ سَر را بُوَد هَمچون کُلاه
کَل بُوَد او کَزْ کُلَه سازد پَناه
آن کِه زُلْفِ جَعْد و رَعْنا باشَدَش
چون کُلاهَش رفت، خوشتَر آیَدَش
مَردِ حَق باشد به مانندِ بَصَر
پس برهنه بِهْ که پوشیده نَظَر
وَقتِ عَرضه کردن آن بَرده فُروش
بَرکَنَد از بَنده جامهیْ عیبپوش
وَرْ بُوَد عیبی برهنهش کِی کُند؟
بَلْ به جامه خُدعهیی با وِیْ کُند
گوید این شَرمَنده است از نیک و بَد
از برهنه کردنْ او از تو رَمَد
خواجه در عیب است غَرقه تا به گوش
خواجه را مال است و مالَش عیبْپوش
کَزْ طَمَع عیبَش نبیند طامِعی
گشت دلها را طَمَعها جامعی
وَرْ گدا گوید سُخَن چون زَرِّ کان
رَهْ نیابَد کالۀ او در دُکان
کارِ درویشی وَرایِ فَهْمِ توست
سوی درویشی بِمَنْگَر سُستْ سُست
زان که دَرویشان وَرایِ مُلْک و مال
روزیی دارند ژَرْف از ذواَلْجَلال
حَق تَعالی عادل است و عادلان
کِی کُنند اِسْتَمگَری بر بیدلان؟
آن یکی را نِعْمَت و کالا دَهَند
وین دِگَر را بر سَرِ آتش نَهَند
آتشَش سوزا که دارد این گُمان
بر خدا و خالِقِ هر دو جهان
فَقْرُ فَخْری از گِزاف است و مَجاز؟
نه، هزاران عِزّ پنهان است و ناز
از غَضَب بر من لَقَبها رانْدی
یارگیر و مارگیرَم خوانْدی
گَر بِگیرَم، بَرکَنَم دَندانِ مار
تاش از سَر کوفْتن نَبْوَد ضِرار
زان که آن دَندانْ عَدوِّ جانِ اوست
من عَدو را میکُنم زین عِلْمْ دوست
از طَمَع هرگز نخوانم من فُسون
این طَمَع را کردهام من سَرنِگون
حاشَ لِلَّهْ طَمْعِ من از خَلْق نیست
از قَناعَت در دلِ من عالَمیست
بر سَرِ اَمْرودْبُن بینی چُنان
زان فُرود آ تا نَمانَد آن گُمان
چون تو بَرگردی، تو سَرگشته شَوی
خانه را گَردنده بینی، وان تویی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۱۵ - نصحیت کردن زن مر شوی را کی سخن افزون از قدم و از مقام خود مگو لم تقولون ما لا تفعلون کی این سخنها اگرچه راستست این مقام توکل ترا نیست و این سخن گفتن فوق مقام و معاملهٔ خود زیان دارد و کبر مقتا عند الله باشد
گوهر بعدی:بخش ۱۱۷ - در بیان آنک جنبیدن هر کسی از آنجا کی ویست هر کس را از چنبرهٔ وجود خود بیند تابهٔ کبود آفتاب را کبود نماید و سرخ سرخ نماید چون تابهها از رنگها بیرون آید سپید شود از همه تابههای دیگر او راستگوتر باشد و امام باشد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.