۳۷۶ بار خوانده شده

بخش ۱۱۲ - مغرور شدن مریدان محتاج به مدعیان مزور و ایشان را شیخ و محتشم و واصل پنداشتن و نقل را از نقد فرق نادانستن و بر بسته را از بر رسته

بَهرِ این گفتند دانایان به فَن
میهمانِ مُحْسنان باید شُدن

تو مُرید و میهمانِ آن کسی
کو سِتانَد حاصِلَت را از خَسی

نیست چیره، چون ترا چیره کُند؟
نورْ نَدْهَد، مَر تو را تیره کُند

چون وِرا نوری نبود اَنْدر قِران
نور کِی یابَند از وِیْ دیگران؟

هَمچو اَعْمَش کو کُند دارویِ چَشم
چه کَشَد در چَشم‌ها اِلّا که پَشم؟

حالِ ما این است در فقر و عَنا
هیچ مِهْمانی مَبا مَغرورِ ما

قَحْطِ دَهْ سال اَرْ نَدیدی در صُوَر
چَشم‌ها بُگْشا و اَنْدر ما نِگَر

ظاهِرِ ما چون دَرونِ مُدَّعی
در دِلَش ظُلْمَت، زبانَش شَعْشَعی

از خدا بویی نه او را، نه اَثَر
دَعوی‌اَش اَفْزون زِ شَیْث و بوالْبَشَر

دیو نَنْموده وِرا هم نَقْشِ خویش
او هَمی‌گوید زِ اَبْدالیم بیش

حَرفِ درویشانْ بِدُزدیده بَسی
تا گُمان آید که هست او خود کسی

خُرده گیرد در سُخَن بر بایَزید
نَنگ دارد از درونِ او یَزید

بی‌نَوا از نان و خوانِ آسْمان
پیشِ او نَنْداخت حَقْ یک استخوان

او نِدا کرده که خوانْ بِنْهاده‌ام
نایِبِ حَقَّم، خلیفه ‌زاده‌ام

اَلصَّلا ساده‌دلانِ پیچْ پیچ
تا خورید از خوانِ جودَم سیرْ هیچ

سال‌ها بر وَعدۀ فردا، کَسان
گِردِ آن دَر گشته، فردا نارَسان

دیر باید تا که سِرِّ آدمی
آشکارا گردد از بیش و کَمی

زیرِ دیوارِ بَدَن گنج است یا
خانۀ مار است و مور و اَژدها

چون که پیدا گشت کو چیزی نبود
عُمرِ طالِب رفت، آگاهی چه سود؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۱۱ - قصهٔ اعرابی درویش و ماجرای زن با او به سبب قلت و درویشی
گوهر بعدی:بخش ۱۱۳ - در بیان آنک نادر افتد کی مریدی در مدعی مزور اعتقاد بصدق ببندد کی او کسی است و بدین اعتقاد به مقامی برسد کی شیخش در خواب ندیده باشد و آب و آتش او را گزند نکند و شیخش را گزند کند ولیکن بنادر نادر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.