۴۷۲ بار خوانده شده

بخش ۹۷ - داستان پیر چنگی کی در عهد عمر رضی الله عنه از بهر خدا روز بی‌نوایی چنگ زد میان گورستان

آن شَنیدَسْتی که در عَهْدِ عُمَر
بود چَنگی مُطربی با کَرّ و فَر؟

بُلبُل از آوازِ او بی‌خَود شُدی
یک طَرَب زآوازِ خوبَشْ صد شُدی

مَجْلِس و مَجْمَع دَمَش آراستی
وَزْ نَوایِ او قیامَتْ خاستی

هَمچو اِسْرافیلْ کآوازَش به فَن
مُردگان را جان دَرآرَد در بَدَن

یا رَسیلی بود اِسْرافیل را
کَزْ سَماعَش پَر بِرُستی فیل را

سازد اِسْرافیل روزی ناله را
جان دَهَد پوسیدۀ صد ساله را

اَنْبیا را در درونْ هم نَغمه‌هاست
طالِبان را زان حیاتِ بی‌بَهاست

نَشْنَود آن نَغمه‌ها را گوشِ حِسْ
کَزْ سِتَم‌ها گوشِ حِسْ باشد نَجِس

نَشْنَود نَغمه‌یْ پَری را آدمی
کو بُوَد زَاسْرارِ پَریان اَعْجَمی

گَر چه هم نَغمه‌یْ پَری زین عالَم است
نَغمۀ دلْ بَرتَر از هر دو دَم است

که پَریّ و آدمی زندانی‌اند
هر دو در زندانِ این نادانی‌اند

مَعْشَرَ الْجِنْ سورۀ رَحْمان بِخوان
تَسْتَطیعوا تَنْفُذوا را باز دان

نَغمه‌هایِ اَنْدرونِ اَوْلیا
اَوَّلا گوید که ای اَجْزایِ لا

هین زِ لایِ نَفیْ سَرها بَر زَنید
این خیال و وَهْم، یک سو اَفْکَنید

ای همه پوسیده در کَوْن و فَساد
جانِ باقیتان نَرویید و نَزاد

گَر بگویم شَمّه‌یی زان نَغمه‌ها
جان‌ها سَر بَر زَنند از دَخْمه‌ها

گوش را نزدیک کُن کان دور نیست
لیک نَقْلِ آن به تو دَستور نیست

هین که اِسْرافیلِ وَقت‌اَند اَوْلیا
مُرده را زیشان حَیات است و نَما

جانِ هر یک مُرده‌یی از گورِ تَن
بَر جَهَد زآوازَشان اَنْدَر کَفَن

گوید این آوازْ زآواها جُداست
زنده کردن کارِ آوازِ خداست

ما بِمُردیم و به کُلّی کاستیم
بانگِ حَق آمد، همه بَرخاستیم

بانگِ حَق اَنْدر حِجاب و بی‌حِجاب
آن دَهَد، کو داد مَریَم را زِ جیب

ای فَناتان نیست کرده زیرِ پوست
بازگردید از عَدَم زآوازِ دوست

مُطْلَق آن آوازْ خود از شَهْ بُوَد
گَرچه از حُلْقومِ عَبْدُاللّهْ بُوَد

گفته او را من زبان و چَشمِ تو
منْ حَواس و منْ رضا و خشمِ تو

رو، که بی یَسْمَع و بی‌یُبْصِر تویی
سِرّ تویی، چه جایِ صاحِبْ ‌سِر تویی

چون شُدی مَنْ کانَ لِلَّهْ از وَلَهْ
من تو را باشم که کانَ اللّهُ لَهْ

گَهْ تویی گویم تو را، گاهی مَنَم
هرچه گویم، آفتابِ روشَنَم

هر کجا تابَم زِ مِشْکاتِ دَمی
حَل شُد آن‌جا مُشکلاتِ عالَمی

ظُلْمَتی را کافتابش بَرنداشت
از دَمِ ما گردد آن ظُلْمت چو چاشْت

آدمی را او به خویشْ اَسْما نِمود
دیگران را زِآدمْ اَسْما می‌گُشود

خواه زآدم گیر نورَش، خواه ازو
خواه از خُم گیر میْ، خواه از کَدو

کین کَدو با خُمبْ پیوسته‌ست سخت
نی چو تو، شاد آن کَدویِ نیک بَخت

گفت طوبی مَنْ رَآنی مُصْطَفی
وَاَلَّذی یُبْصِرْ لِمْن وَجْهی رَای

چون چراغی نورِ شمعی را کَشید
هرکِه دید آن را، یَقین آن شمع دید

هم‌چُنین تا صد چراغ اَرْ نَقْل شُد
دیدنِ آخِر لِقایِ اَصل شُد

خواه از نورِ پَسین بِسْتان تو آن
هیچ فَرقی نیست، خواه از شَمعِ جان

خواه بین نور از چراغِ آخِرین
خواه بین نورَش زِ شمعِ غابِرین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۹۶ - تفسیر ما شاء الله کان
گوهر بعدی:بخش ۹۸ - در بیان این حدیث کی ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعر ضوا لها
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.