۵۲۱ بار خوانده شده
تَنْ قَفَص شَکل است، تَن شُد خارِ جان
در فَریبِ داخِلان و خارجان
اینْش گوید من شَوَم هم رازِ تو
وانْش گوید نی، مَنَم اَنْبازِ تو
اینْش گوید نیست چون تو در وجود
در جَمال و فَضْل و در اِحْسان و جود
آنْش گوید هر دو عالَم آنِ توست
جُمله جانهامانْ طُفَیلِ جانِ توست
او چو بینَد خَلْق را سَرمَستِ خویش
از تَکبُّر میرَوَد از دستِ خویش
او نَدانَد که هزاران را چو او
دیو اَفْکَندهست اَنْدر آبِ جو
لُطْف و سالوسِ جهانْ خَوش لُقمهییست
کَمتَرَش خور، کان پُر آتش لُقمهییست
آتَشَش پنهان و ذوقَش آشکار
دودِ او ظاهر شود پایانِ کار
تو مگو آن مَدْح را من کِی خَورَم؟
از طَمَع میگوید او، پِیْ میبَرَم
مادِحَت گَر هَجْو گوید بَرمَلا
روزها سوزد دِلَت زان سوزها
گر چه دانی کو زِ حِرمانْ گفت آن
کان طَمَع که داشت، از تو شُد زیان
آن اَثَر میمانَدَت در اَنْدَرون
در مَدیحْ این حالَتَت هست آزمون
آن اَثَر هم روزها باقی بُوَد
مایۀ کِبْر و خِداعِ جان شود
لیک نَنْمایَد چو شیرین است مَدْح
بَد نِمایَد زان که تَلْخ افتاد قَدْح
هَمچو مَطْبوخ است و حَبْ کان را خَوری
تا به دیری شورش و رنج اَنْدَری
وَرْ خوری حَلْوا، بُوَد ذوقش دَمی
این اثر چون آن نمیپایَد هَمی
چون نمیپایَد؟ هَمیپایَد نَهان
هر ضِدی را تو به ضِدِّ او بِدان
چون شِکَر پایَد نَهان تأثیرِ او
بَعدِ حینی دُمَّل آرَد نیشْجو
نَفْس از بَس مَدْحها فرعون شُد
کُن ذَلیلَ النَّفْسِ هَوْنًا لا تَسُد
تا توانی بَنده شو، سُلطان مَباش
زَخْم کَشْ چون گویْ شو، چوگان مَباش
وَرْنه چون لُطفَت نَمانَد وین جَمال
از تو آید آن حَریفان را مَلال
آن جَماعت کِتْ هَمیدادند ریو
چون بِبینَنْدَت، بِگویَندت که دیو
جُمله گویَندَت چو بینَندَت به در
مُردهیی از گورِ خود بَرکرد سَر
هَمچو اَمْرَدْ که خدا نامَش کُنند
تا بِدین سالوسْ در دامَش کُنند
چون که در بَدنامی آمد ریشِ او
دیو را نَنگ آید از تَفْتیشِ او
دیوْ سویِ آدمی شُد بَهرِ شَر
سویِ تو نایَد، که از دیوی بَتَر
تا تو بودی آدمی، دیو از پِیاَت
میدَوید و میچَشانید او میاَت
چون شُدی در خویِ دیوی اُستوار
میگُریزد از تو دیوِ نابِکار
آن کِه اَنْدر دامَنَت آویخت او
چون چُنین گشتی، زِ تو بُگْریخت او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
در فَریبِ داخِلان و خارجان
اینْش گوید من شَوَم هم رازِ تو
وانْش گوید نی، مَنَم اَنْبازِ تو
اینْش گوید نیست چون تو در وجود
در جَمال و فَضْل و در اِحْسان و جود
آنْش گوید هر دو عالَم آنِ توست
جُمله جانهامانْ طُفَیلِ جانِ توست
او چو بینَد خَلْق را سَرمَستِ خویش
از تَکبُّر میرَوَد از دستِ خویش
او نَدانَد که هزاران را چو او
دیو اَفْکَندهست اَنْدر آبِ جو
لُطْف و سالوسِ جهانْ خَوش لُقمهییست
کَمتَرَش خور، کان پُر آتش لُقمهییست
آتَشَش پنهان و ذوقَش آشکار
دودِ او ظاهر شود پایانِ کار
تو مگو آن مَدْح را من کِی خَورَم؟
از طَمَع میگوید او، پِیْ میبَرَم
مادِحَت گَر هَجْو گوید بَرمَلا
روزها سوزد دِلَت زان سوزها
گر چه دانی کو زِ حِرمانْ گفت آن
کان طَمَع که داشت، از تو شُد زیان
آن اَثَر میمانَدَت در اَنْدَرون
در مَدیحْ این حالَتَت هست آزمون
آن اَثَر هم روزها باقی بُوَد
مایۀ کِبْر و خِداعِ جان شود
لیک نَنْمایَد چو شیرین است مَدْح
بَد نِمایَد زان که تَلْخ افتاد قَدْح
هَمچو مَطْبوخ است و حَبْ کان را خَوری
تا به دیری شورش و رنج اَنْدَری
وَرْ خوری حَلْوا، بُوَد ذوقش دَمی
این اثر چون آن نمیپایَد هَمی
چون نمیپایَد؟ هَمیپایَد نَهان
هر ضِدی را تو به ضِدِّ او بِدان
چون شِکَر پایَد نَهان تأثیرِ او
بَعدِ حینی دُمَّل آرَد نیشْجو
نَفْس از بَس مَدْحها فرعون شُد
کُن ذَلیلَ النَّفْسِ هَوْنًا لا تَسُد
تا توانی بَنده شو، سُلطان مَباش
زَخْم کَشْ چون گویْ شو، چوگان مَباش
وَرْنه چون لُطفَت نَمانَد وین جَمال
از تو آید آن حَریفان را مَلال
آن جَماعت کِتْ هَمیدادند ریو
چون بِبینَنْدَت، بِگویَندت که دیو
جُمله گویَندَت چو بینَندَت به در
مُردهیی از گورِ خود بَرکرد سَر
هَمچو اَمْرَدْ که خدا نامَش کُنند
تا بِدین سالوسْ در دامَش کُنند
چون که در بَدنامی آمد ریشِ او
دیو را نَنگ آید از تَفْتیشِ او
دیوْ سویِ آدمی شُد بَهرِ شَر
سویِ تو نایَد، که از دیوی بَتَر
تا تو بودی آدمی، دیو از پِیاَت
میدَوید و میچَشانید او میاَت
چون شُدی در خویِ دیوی اُستوار
میگُریزد از تو دیوِ نابِکار
آن کِه اَنْدر دامَنَت آویخت او
چون چُنین گشتی، زِ تو بُگْریخت او
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۹۴ - وداع کردن طوطی خواجه را و پریدن
گوهر بعدی:بخش ۹۶ - تفسیر ما شاء الله کان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.