۱۴۱۵ بار خوانده شده

بخش ۹۳ - برون انداختن مرد تاجر طوطی را از قفس و پریدن طوطی مرده

بَعد از آنَش از قَفَص بیرون فَکَند
طوطیَک پَرّید تا شاخِ بُلند

طوطیِ مُرده چُنان پَرواز کرد
کآفتابْ از چَرخْ تُرکی‌تاز کرد

خواجه حیران گشت اَنْدَر کارِ مُرغ
بی‌خَبَر ناگَهْ بِدید اسرارِ مُرغ

رویْ بالا کرد و گفت ای عَنْدَلیب
از بَیانِ حالِ خودْمان دِهْ نَصیب

او چه کرد آن‌جا که تو آموختی؟
ساختی مَکْریّ و ما را سوختی؟

گفت طوطی کو به فِعْلَم پَند داد
که رَها کُن لُطْفِ آواز و گُشاد

زان که آوازَت تو را در بَند کرد
خویشتن مُرده پِیِ این پَند کرد

یعنی ای مُطرب شُده با عام و خاص
مُرده شو چون من، که تا یابی خَلاص

دانه باشی مُرغَکانَت بَرچِنَند
غُنچه باشی، کودکانَت بَرکَنند

دانه پنهان کُن، به کُلّی دام شو
غُنچه پنهان کُن، گیاهِ بام شو

هرکِه داد او حُسنِ خود را در مَزاد
صد قَضایِ بَد سویِ او رو نَهاد

چَشم‌ها و خَشم‌ها و رَشک‌ها
بر سَرَش ریزد، چو آب از مَشک‌ها

دُشمنانْ او را زِ غَیرت می‌دَرَند
دوستان هم روزگارَش می‌بَرَند

آن کِه غافِل بود از کِشت و بهار
او چه داند قیمتِ این روزگار؟

در پَناهِ لُطْفِ حَق باید گُریخت
کو هزاران لُطْف بر اَرْواح ریخت

تا پناهی یابی آن گَهْ چون پَناه
آب و آتش مَر تو را گردد سپاه

نوح و موسی را نه دریا یار شُد؟
نه بر اَعْداشان به کین قَهّار شُد؟

آتشْ ابراهیم را نه قَلْعه بود؟
تا بَرآوَرْد از دلِ نِمْرودْ دود؟

کوهْ یحیی را نه سویِ خویش خوانْد؟
قاصِدانَش را به زَخمِ سنگْ رانْد؟

گفت ای یحیی بیا در من گُریز
تا پَناهَت باشم از شمشیرِ تیز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۹۲ - رجوع به حکایت خواجهٔ تاجر
گوهر بعدی:بخش ۹۴ - وداع کردن طوطی خواجه را و پریدن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.