۷۱۲ بار خوانده شده

بخش ۸۹ - باز گفتن بازرگان با طوطی آنچ دید از طوطیان هندوستان

 کرد بازرگانْ تِجارت را تمام
باز آمد سویِ مَنْزِلْ دوستْ کام

هر غُلامی را بیاوَرْد اَرْمَغان
هر کَنیزک را بِبَخشید او نِشان

گفت طوطی اَرْمغانِ بَنده کو؟
آنچه دیدی، وانچه گُفتی بازگو

گفت نه، مَن خود پَشیمانَم ازان
دستِ خود خایان و اَنْگُشتانْ گَزان

من چرا پیغامِ خامی از گِزاف
بُردم از بی‌دانشیّ و از نِشاف؟

گفت ای خواجه پشیمانی زِ چیست؟
چیست آن کین خَشم و غم را مُقْتضی‌ست؟

گفت گفتم آن شِکایَت‌هایِ تو
با گروهی طوطیانْ هَمتایِ تو

آن یکی طوطی زِ دَردت بویْ بُرد
زَهْره‌اَش بِدْرید و لَرزید و بِمُرد

من پَشیمان گشتم، این گفتن چه بود؟
لیکْ چون گفتم، پشیمانی چه سود؟

نکته‌یی کان جَست ناگَهْ از زبان
هَمچو تیری دان که جَست آن از کَمان

وا نگردد از رَهْ آن تیر ای پسر
بَند باید کرد سَیْلی را زِ سَر

چون گُذشت از سَر، جهانی را گرفت
گَر جهان ویران کُند، نَبْوَد شِگِفت

فِعْل را در غَیْب اَثَرها زادَنی‌ست
وان مَوالیدَش به حُکْمِ خَلْق نیست

بی‌شَریکی جُمله مَخْلوقِ خداست
آن مَوالید، اَرْچه نِسْبَتْشان به ماست

زَیْد پَرّانید تیری سویِ عَمْر
عَمْر را بِگْرفت تیرش هَمچو نَمْر

مُدّتِ سالی هَمی‌زایید دَرد
دَردها را آفریند حَق، نه مَرد

زَیْدِ رامی آن دَم اَرْ مُرد از وَجَل
دَردها می‌زایَد آن‌جا تا اَجَل

زان مَوالیدِ وَجَع چون مُرد او
زَیْد را زَاوَّل سَبَب قَتّال گو

آن وَجَع‌ها را بِدو مَنْسوب دار
گَرچه هست آن جُمله صُنْعِ کِردگار

هم‌چُنین کِشت و دَم و دام و جِماع
آن مَوالید است حَق را مُسْتَطاع

اَوْلیا را هست قُدرت از اِله
تیرِ جَسته باز آرَنْدَش زِ راه

بَسته دَرهایِ مَوالید از سَبَب
چون پَشیمان شُد وَلی زان، دستِ رَب

گفته ناگفته کُند از فَتْحِ باب
تا از آن نه سیخ سوزَد نه کَباب

از همه دل‌ها که آن نکته شَنید
آن سُخَن را کرد مَحْو و ناپَدید

گَرْت بُرهان باید و حُجَّت مِها
بازخوان مِنْ آیَةٍ اَوْ نُنْسِها

آیَتِ اَنْسَوْکُمُ ذِکْری بِخوان
قُدرتِ نِسْیان نَهادَنْشان بِدان

چون به تَذْکیر و به نِسْیان قادرند
بر همه دل‌هایِ خَلْقانْ قاهرند

چون به نِسْیان بَست او راهِ نَظَر
کارْ نَتْوان کرد، وَرْ باشد هُنر

خِلْتُمُ سُخْریَّةً اَهْلَ السُّمُو
از نُبی خوانید تا اَنْسَوْکُمُ

صاحِبِ دِهْ پادشاهِ جسم هاست
صاحِبِ دلْ شاهِ دل‌هایِ شماست

فَرعِ دید آمد عَمَلْ بی‌هیچ شک
پس نباشد مَردم اِلاّ مَردُمَک

من تمامِ این نَیارَم گفت، ازان
مَنْع می‌آید زِ صاحِبْ مَرکَزان

چون فراموشیِّ خَلْق و یادَشان
با وِیْ است و او رَسَد فریادَشان

صد هزاران نیک و بَد را آن بَهی
می‌کُند هر شب زِ دل‌هاشان تَهی

روزْ دل‌ها را از آن پُر می‌کُند
آن صَدَف‌ها را پُر از دُر می‌کُند

آن همه اندیشۀ پیشانه‌ها
می‌شِناسَند از هدایتْ خانه‌ها

پیشه و فَرهنگِ تو آید به تو
تا دَرِ اَسْبابْ بُگْشایَد به تو

پیشۀ زَرگَر به آهنگر نَشُد
خویِ آن خوشْ‌خو به آن مُنْکَر نَشُد

پیشه‌ها و خُلْق‌ها هَمچون جِهاز
سویِ خَصْم آیند روزِ رَسْتخیز

پیشه‌ها و خُلق‌ها از بَعدِ خواب
واپَس آید هم به خَصْمِ خود شِتاب

پیشه‌ها وَانْدیشه‌ها در وَقتِ صُبح
هم بِدان جا شُد که بود آن حُسن و قُبْح

چون کبوترهایِ پیک از شهرها
سویِ شهرِ خویش آرَد بَهرها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۸۸ - تعظیم ساحران مر موسی را علیه‌السلام کی چه می‌فرمایی اول تو اندازی عصا
گوهر بعدی:بخش ۹۰ - شنیدن آن طوطی حرکت آن طوطیان و مردن آن طوطی در قفص و نوحهٔ خواجه بر وی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.