۹۸۴ بار خوانده شده

بخش ۷۲ - نظر کردن شیر در چاه و دیدن عکس خود را و آن خرگوش را

چون که شیر اَنْدَر بَرِ خویشَش کَشید
در پَناهِ شیر تا چَهْ می‌دَوید

چون که در چَهْ بِنْگَریدَند اَنْدَر آب
اَنْدَر آب از شیر و او دَر تافتْ تاب

شیرْ عکسِ خویش دید از آبْ تَفْت
شَکلِ شیری در بَرَش خرگوشِ زَفْت

چون که خَصْمِ خویش را در آب دید
مَر وِرا بُگْذاشت و اَنْدَر چَهْ جَهید

دَر فُتاد اَنْدَر چَهی کو کَنده بود
زان که ظُلْمَش در سَرَش آینده بود

چاهِ مُظْلِم گشت ظُلْمِ ظالِمان
این چُنین گفتند جُمله‌یْ عالِمان

هرکِه ظالِم‌تَر، چَهَش با هَوْل‌تَر
عَدل فَرموده‌ست بَتَّر را بَتَر

ای کِه تو از جاه ظُلمی می‌کُنی
دان که بَهرِ خویش چاهی می‌کَنی

گِردِ خود چون کِرمْ پیله بَر مَتَن
بَهرِ خود چَهْ می‌کَنی، اندازه کَن

مَر ضَعیفان را تو بی‌خَصْمی مَدان
از نُبی ذا جاءَ نَصْرُاللّهِ خوان

گَر تو پیلی، خَصْمِ تو از تو رَمید
نَکْ جَزا طَیْرًا اَبابیلَت رَسید

گَر ضَعیفی در زمین خواهد اَمان
غُلْغُل اُفْتَد در سپاهِ آسْمان

گَر به دندانَش گَزی، پُر خون کُنی
دَردِ دَندانَت بگیرد چون کُنی؟

شیرْ خود را دید در چَهْ وَزْ غُلو
خویش را نَشْناخت آن دَمْ از عَدو

عکسِ خود را او عَدوِّ خویش دید
لاجَرَم بر خویشْ شمشیری کَشید

ای بَسا ظُلْمی که بینی در کَسان
خویِ تو باشد دریشانْ ای فُلان

اَنْدَر ایشانْ تافته هستیِّ تو
از نِفاق و ظُلْم و بَدمَستیِّ تو

آن تویی، وان زَخْم بر خود می‌زَنی
بر خود آن دَمْ تارِ لَعْنَت می‌کَنی

در خود آن بَد را نمی‌بینی عِیان
وَرْنه دشمن بودی‌یی خود را به جان

حَمله بر خود می‌کُنی، ای ساده مَرد
هَمچو آن شیری که بر خود حَمله کرد

چون به قَعْرِ خویِ خود اَنْدَر رَسی
پس بِدانی کَزْ تو بود آن ناکَسی

شیر را در قَعْر پیدا شُد که بود
نَقْشِ او آن کِشْ دِگَر کَس می‌نِمود

هرکِه دَندانِ ضَعیفی می‌کَند
کارِ آن شیرِ غَلَط‌بین می‌کُند

ای بِدیده خالِ بَد بر رویِ عَم
عکسِ خالِ توست آن، از عَم مَرَم

مؤمنانْ آیینۀ هَمدیگرند
این خَبَر می از پَیَمبَر آوَرَند

پیشِ چَشمَت داشتی شیشه‌یْ کَبود
زان سَبَب عالَم کَبودَت می‌نِمود

گَر نه کوری، این کَبودی دان زِ خویش
خویش را بَدگو، مگو کَس را تو بیش

مؤمن اَر یَنْظُرْ بِنُورِ اللّهْ نبود
غَیبْ مؤمن را بِرِهنه چون نِمود؟

چون که تو یَنْظُرْ بِنارِ اللّهْ بُدی
در بَدی از نیکویی غافِل شُدی

اندک اندک آبْ بر آتشْ بِزَن
تا شود نارِ تو نورْ ای بواَلْحَزَن

تو بِزَن یا رَبَّنا آبِ طَهور
تا شود این نارِ عالَمْ جُمله نور

آبِ دریا جُمله در فَرمانِ توست
آب و آتش ای خداوند آنِ توست

گَر تو خواهی، آتشْ آبِ خَوش شود
وَرْ نخواهی، آب هم آتش شود

این طَلَب در ما هم از ایجادِ توست
رَستَن از بیدادْ یا رَب دادِ توست

بی‌طَلَب تو این طَلَبْ‌مان داده‌یی
گَنجِ اِحْسان بر همه بُگْشاده‌‌یی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۷۱ - پرسیدن شیر از سبب پای واپس کشیدن خرگوش
گوهر بعدی:بخش ۷۳ - مژده بردن خرگوش سوی نخچیران کی شیر در چاه فتاد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.