۳۰۷۴ بار خوانده شده

بخش ۶۲ - هم در بیان مکر خرگوش

 در شُدن خرگوش بَسْ تأخیر کرد
مَکْر را با خویشتن تَقریر کرد

در رَهْ آمد بَعدِ تأخیرِ دراز
تا به گوشِ شیر گوید یک دو راز

تا چه عالَم‌هاست در سودایِ عقل
تا چه با پَهْناست این دریایِ عقل

صورتِ ما اَنْدَرین بَحْرِ عِذاب
می‌دَوَد چون کاسه‌ها بر رویِ آب

تا نَشُد پُر بر سَرِ دریا چو طَشْت
چون که پُر شُد طَشتْ در وِیْ غَرق گشت

عقلْ پنهان است و ظاهِرْ عالَمی
صورتِ ما موجْ یا از وِیْ نَمی

هرچه صورت می وَسیلَت سازَدَش
زان وَسیلَت بَحرْ دور اَنْدازَدَش

تا نَبینَد دلْ دَهَنده‌یْ راز را
تا نَبینَد تیرْ دوراَنْداز را

اسبِ خود را یاوه دانَد وَزْ سِتیز
می‌دَوانَد اسبِ خود در راهْ تیز

اسبِ خود را یاوه دانَد آن جَواد
وَاسْبْ خود او را کَشان کرده چو باد

در فَغان و جُست و جو آن خیره‌سَر
هر طَرَف پُرسان و جویان دَر به دَر

کان کِه دُزدید اسبِ ما را، کو و کیست؟
این که زیرِ رانِ توست، ای خواجه چیست؟

آری، این اسب است، لیک این اسب کو؟
با خود آی ای شَهْسوارِ اسب ‌جو

جانْ زِ پیداییّ و نزدیکی‌ست گُم
چون شِکَم پُر آب و لبْ خُشکی چو خُم

کِی بِبینی سُرخ و سَبز و فور را
تا نبینی پیش ازین سه نور را

لیک چون در رنگ گُم شُد هوشِ تو
شُد زِ نورْ آن رنگ‌ها روپوشِ تو

چون که شب آن رنگ‌ها مَسْتور بود
پس بِدیدی دیدِ رنگ از نور بود

نیست دیدِ رنگْ بی‌نورِ بُرون
هم چُنین رنگِ خیالِ اَنْدَرون

این بُرون از آفتاب و از سُها
وَنْدَرون از عکسِ اَنْوارِ عُلا

نورِ نورِ چَشمْ خود نورِ دل است
نورِ چَشم از نورِ دل‌ها حاصِل است

باز نورِ نورِ دلْ نورِ خداست
کو زِ نورِ عقل و حِسْ پاک و جُداست

شب نَبُد نور و نَدیدی رنگ را
پس به ضِدِّ نور پیدا شُد تو را

دیدنِ نور است، آن‌گَهْ دیدِ رنگ
وین به ضِدِّ نور دانی بی‌دِرَنگ

رنج و غَم را حَق پِیِ آن آفرید
تا بِدین ضِدْ خوش‌دلی آید پَدید

پس نَهانی‌ها به ضِدْ پیدا شود
چون که حَق را نیست ضِد، پنهان بُوَد

که نَظَر بر نور بود، آن‌گَهْ به رنگ
ضِدْ به ضِدْ پیدا بُوَد، چون روم و زَنگ

پس به ضِدِّ نور دانِسْتی تو نور
ضِدّ ضِد را می‌نِمایَد در صُدور

نورِ حَق را نیست ضِدّی در وجود
تا به ضِدْ او را تَوان پیدا نِمود

لاجَرَم اَبْصارِ ما لا تُدْرِکُهْ
وَهْوَ یُدْرِک، بین تو از موسیّ و کُهْ

صورت از معنی چو شیر از بیشه دان
یا چو آواز و سُخَن زَانْدیشه دان

این سُخَنْ وآوازْ از اندیشه خاست
تو ندانی بَحْرِ اندیشه کجاست

لیکْ چون موجِ سُخَن دیدی لَطیف
بَحرِ آن دانی که باشد هم شَریف

چون زِ دانشْ موجِ اندیشه بِتاخت
از سُخَنْ وآوازْ او صورت بِساخت

از سُخَن صورت بِزاد و بازْ مُرد
موجْ خود را باز اَنْدَر بَحْر بُرد

صورت از بی‌صورتی آمد بُرون
باز شُد کِانّا اِلَیْهِ راجِعون

پس تو را هر لحظه مرگ و رَجْعَتی‌ست
مُصْطَفی فرمود دنیا ساعتی‌ست

فکرِ ما تیری‌ست از هو در هوا
در هوا کِی پایَد؟ آید تا خدا

هر نَفَس نو می‌شود دنیا و ما
بی‌خَبَر از نو شُدن اَنْدَر بَقا

عُمرْ هَمچون جویْ نو نو می‌رَسَد
مُسْتَمِرّی می‌نِمایَد در جَسَد

آن زِ تیزی مُسْتَمِر شَکل آمده‌ست
چون شَرَر کِشْ تیز جُنْبانی به دست

شاخِ آتش را بِجُنبانی بِساز
در نَظَر آتش نِمایَد بَسْ دراز

این درازی مُدَّت از تیزیِّ صُنْع
می‌نِمایَد سُرعت‌اَنْگیزیِّ صُنْع

طالِبِ این سِرّ اگر عَلّامه‌یی‌ست
نَکْ حُسام‌ُالدّین که سامی نامه‌یی‌ست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۶۱ - تولیدن شیر از دیر آمدن خرگوش
گوهر بعدی:بخش ۶۳ - رسیدن خرگوش به شیر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.