۷۳۰ بار خوانده شده
هَمچو شَهْ نادان و غافِل بُد وَزیر
پَنجه میزد با قَدیمِ ناگُزیر
با چُنان قادِرْ خدایی کَزْ عَدَم
صد چو عالَمْ هست گَردانَد به دَم
صد چو عالَم در نَظَر پیدا کُند
چون که چَشمَت را به خود بینا کُند
گَر جهان پیشَت بزرگ و بیبُنیست
پیشِ قُدرت ذَرّهیی میدان که نیست
این جهانْ خود حَبْسِ جانهایِ شماست
هین، رَوید آن سو که صَحرایِ شماست
این جهانْ مَحدود و آن خود بیحَد است
نَقْش و صورت پیشِ آن مَعنی سَد است
صدهزاران نیزۀ فرعون را
دَرشِکَست از موسییی با یک عَصا
صدهزاران طِبِّ جالینوس بود
پیشِ عیسی و دَمَش اَفْسوس بود
صدهزاران دَفترِ اَشْعار بود
پیشِ حَرفِ اُمّییی آن عار بود
با چُنین غالِبْ خداوندی کسی
چون نمیرد گَر نباشد او خَسی؟
بَسْ دلِ چون کوه را اَنْگیخت او
مُرغِ زیرک با دو پا آویخت او
فَهْم و خاطِرْ تیز کردن نیست راه
جُز شِکَسته مینگیرد فَضْلِ شاه
ای بَسا گنجْ آگَنانِ کُنجکاو
کان خیال اَنْدیش را شُد ریشِ گاو
گاو کِه بْوَد تا تو ریشِ او شَوی؟
خاکْ چِه بْوَد تا حَشیشِ او شَوی؟
چون زنی از کارِ بَد شُد رویْ زَرد
مَسْخ کرد او را خدا و زُهره کرد
عورتی را زُهره کردن مَسْخ بود
خاک و گِل گشتن نه مَسخ است ای عَنود؟
روح میبُردَت سویِ چَرخ بَرین
سویِ آب و گِل شُدی در اُسْفَلین
خویشتن را مَسْخ کردی زین سُفول
زان وجودی که بُد آن رَشکِ عُقول
پس بِبین کین مَسْخ کردن چون بُوَد؟
پیشِ آن مَسْخْ این به غایَت دون بُوَد
اسبِ هِمَّت سویِ اَخْتَر تاختی
آدمِ مَسْجود را نَشْناختی
آخِرْ آدمزادهیی ای ناخَلَف
چند پِنْداری تو پَستی را شَرَف؟
چند گویی من بِگیرَم عالَمی
این جهان را پُر کُنم از خود هَمی؟
گَر جهانْ پُر برف گردد سَر به سَر
تابِ خور بُگْدازَدَش با یک نَظَر
وِزْرِ اوّ و صد وزیر و صدهزار
نیست گَردانَد خدا از یک شَرار
عینِ آن تَخْییل را حِکْمَت کُند
عینِ آن زَهرآب را شَربَت کُند
آن گُمان اَنْگیز را سازد یَقین
مِهْرها رویانَد از اَسْبابِ کین
پَروَرَد در آتشْ ابراهیم را
ایمِنّیِ روح سازد بیم را
از سَبَب سوزیش من سوداییاَم
در خیالاتَش چو سوفَسطاییاَم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
پَنجه میزد با قَدیمِ ناگُزیر
با چُنان قادِرْ خدایی کَزْ عَدَم
صد چو عالَمْ هست گَردانَد به دَم
صد چو عالَم در نَظَر پیدا کُند
چون که چَشمَت را به خود بینا کُند
گَر جهان پیشَت بزرگ و بیبُنیست
پیشِ قُدرت ذَرّهیی میدان که نیست
این جهانْ خود حَبْسِ جانهایِ شماست
هین، رَوید آن سو که صَحرایِ شماست
این جهانْ مَحدود و آن خود بیحَد است
نَقْش و صورت پیشِ آن مَعنی سَد است
صدهزاران نیزۀ فرعون را
دَرشِکَست از موسییی با یک عَصا
صدهزاران طِبِّ جالینوس بود
پیشِ عیسی و دَمَش اَفْسوس بود
صدهزاران دَفترِ اَشْعار بود
پیشِ حَرفِ اُمّییی آن عار بود
با چُنین غالِبْ خداوندی کسی
چون نمیرد گَر نباشد او خَسی؟
بَسْ دلِ چون کوه را اَنْگیخت او
مُرغِ زیرک با دو پا آویخت او
فَهْم و خاطِرْ تیز کردن نیست راه
جُز شِکَسته مینگیرد فَضْلِ شاه
ای بَسا گنجْ آگَنانِ کُنجکاو
کان خیال اَنْدیش را شُد ریشِ گاو
گاو کِه بْوَد تا تو ریشِ او شَوی؟
خاکْ چِه بْوَد تا حَشیشِ او شَوی؟
چون زنی از کارِ بَد شُد رویْ زَرد
مَسْخ کرد او را خدا و زُهره کرد
عورتی را زُهره کردن مَسْخ بود
خاک و گِل گشتن نه مَسخ است ای عَنود؟
روح میبُردَت سویِ چَرخ بَرین
سویِ آب و گِل شُدی در اُسْفَلین
خویشتن را مَسْخ کردی زین سُفول
زان وجودی که بُد آن رَشکِ عُقول
پس بِبین کین مَسْخ کردن چون بُوَد؟
پیشِ آن مَسْخْ این به غایَت دون بُوَد
اسبِ هِمَّت سویِ اَخْتَر تاختی
آدمِ مَسْجود را نَشْناختی
آخِرْ آدمزادهیی ای ناخَلَف
چند پِنْداری تو پَستی را شَرَف؟
چند گویی من بِگیرَم عالَمی
این جهان را پُر کُنم از خود هَمی؟
گَر جهانْ پُر برف گردد سَر به سَر
تابِ خور بُگْدازَدَش با یک نَظَر
وِزْرِ اوّ و صد وزیر و صدهزار
نیست گَردانَد خدا از یک شَرار
عینِ آن تَخْییل را حِکْمَت کُند
عینِ آن زَهرآب را شَربَت کُند
آن گُمان اَنْگیز را سازد یَقین
مِهْرها رویانَد از اَسْبابِ کین
پَروَرَد در آتشْ ابراهیم را
ایمِنّیِ روح سازد بیم را
از سَبَب سوزیش من سوداییاَم
در خیالاتَش چو سوفَسطاییاَم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۲۳ - در بیان آنک این اختلافات در صورت روش است نی در حقیقت راه
گوهر بعدی:بخش ۲۵ - مکر دیگر انگیختن وزیر در اضلال قوم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.