۱۰۱۸ بار خوانده شده

بخش ۱ - سر آغاز

بِشْنو این نِی چون شِکایَت می‌کُند
از جُدایی‌ها حِکایَت می‌کُند

کَزْ نِیِسْتان تا مرا بُبْریده‌اَند
در نَفیرَم مرد و زن نالیده‌اَند

سینه خواهم شَرحه شَرحه از فِراق
تا بِگویَم شَرحِ دَردِ اِشْتیاق

هر کسی کو دور مانْد از اصلِ خویش
باز جویَد روزگارِ وَصلِ خویش

من به هر جَمعیَّتی نالان شُدم
جُفْتِ بَدحالان و خوش‌ْحالان شُدم

هرکسی از ظَنِّ خود شُد یارِ من
از دَرونِ منْ نَجُست اسرارِ من

سِرِّ من از نالهٔ من دور نیست
لیکْ چَشم و گوش را آن نور نیست

تَنْ زِ جان و جانْ زِ تَن مَسْتور نیست
لیکْ کَس را دیدِ جانْ دَسْتور نیست

آتشست این بانگِ نای و نیست باد
هرکِه این آتش ندارد، نیست باد

آتشِ عشقست کَانْدَر نِی فُتاد
جوشِشِ عشقست کَنْدَر مِیْ فُتاد

نِیْ حَریفِ هرکِه از یاری بُرید
پَرده‌هایَشْ پَرده‌هایِ ما دَرید

هَمچو نِیْ زَهریّ و تَریاقی کِه دید؟
هَمچو نِیْ دَمْساز و مُشتاقی کِه دید؟

نِیْ حَدیثِ راهِ پُر خون می‌کُند
قِصّه‌هایِ عشقِ مَجنون می‌کُند

مَحْرَمِ این هوشْ جُز بی‌هوش نیست
مَر زبان را مُشتری جُز گوش نیست

در غَمِ ما روزها بیگاه شُد
روزها با سوزها هَمراه شُد

روزها گَر رفت گو رو، باک نیست
تو بِمان ای آن کِه چون تو پاک نیستْ

هرکِه جُز ماهی، زِ آبَش سیر شُد
هرکِه بی‌روزی‌ست، روزَش دیر شُد

دَر نیابَد حالِ پُخته هیچ خام
پَس سُخَن کوتاه باید، وَالسَّلام

بَندْ بُگْسِل، باش آزاد ای پسر
چند باشی بَندِ سیم و بَندِ زَر؟

گَر بِریزی بَحْر را در کوزه‌ای
چند گُنجَد؟ قِسْمَتِ یک روزه‌ای

کوزهٔ چَشمِ حَریصانْ پُر نَشُد
تا صَدَف قانِع نَشُد، پُر دُر نَشُد

هرکِه را جامه زِ عشقی چاک شُد
او زِ حِرص و عَیْب، کُلّی پاک شُد

شاد باش ای عشقِ خوشْ سودایِ ما
ای طَبیبِ جُمله عِلَّت‌هایِ ما

ای دَوایِ نَخْوَت و ناموسِ ما
ای تو افلاطون و جالینوسِ ما

جسمِ خاک از عشقْ بر اَفْلاک شُد
کوه در رَقص آمد و چالاک شُد

عشقْ جانِ طور آمد عاشقا
طورْ مَست و خَرَّ موسی صاعِقا

با لبِ دَمْسازِ خود گَر جُفْتَمی
هَمچو نِی من گُفتنی‌ها گُفتَمی

هرکِه او از هم‌زبانی شُد جُدا
بی‌زبان شُد، گَرچه دارد صَد نَوا

چون کِه گُل رفت و گُلِستان دَرگُذشت
نَشْنَوی زان پَسْ زِ بُلبُل سَر گُذشت

جُمله معشوق است و عاشقْ پَرده‌یی
زنده معشوقست و عاشقْ مُرده‌یی

چون نباشد عشق را پَروایِ او
او چو مُرغی مانْد بی‌پَر، وایِ او

من چگونه هوش دارم پیش و پَس
چون نباشد نورِ یارَم پیش و پَس؟

عشقْ خواهد کین سُخَن بیرون بُوَد
آیِنه غَمّاز نَبْوَد چون بُوَد؟

آیِنَه‌ت دانی چرا غَمّاز نیست؟
زان که زَنْگار از رُخَش مُمتاز نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر بعدی:بخش ۲ - عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.