۲۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۹

دانی چگونه باشد از دوستان جدایی
چون دیده یی که ماند خالی ز روشنایی

سهل است عاشقان را از جان خود بریدن
لیکن ز روی جانان مشکل بود جدایی

در دوستی نباید هرگز خلل ز دوری
اگر در میان جانان مهری بود خدایی

هر زر که خالص آید بریک عیار باشد
صد بار اگر در آتش او را بیازمایی

ای نور چشم بینا داری فراغت از ما
اما خوش بدین تمنا دایم که زان مایی

گر صحبتت فقیری جوید عجب نباشد
با عشق در نگنجد سلطانی و گدایی

مارا طمع نباشد پرسیدن و عیادت
از زلف خود نسیمی بفرست اگر نیایی

هر کار به بوی زلفت جان را نمی سپارد
در جان او نباشد بویی ز آشنایی

ای چون همام شهری افتاده در کمندت
زین بند کس نیابد تا جاودان رهایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.