۲۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۰

بگذشت بره نظارگان نگذاشت در قالب دلی
از حسن او پردیدهام این شیوه در هر منزلی

چون باد برها بگذرد بر جانب ماننگرد
آرام دلها می برد وصل چنین مستعجلی

دلهاست در غوغای او سرها پر از سودای او
افشانده خاک پای او در دیده هر صاحبدلی

هستند مقبولان او در عشق مقتولان او
قابل نشد این لطف را جز نیک بختی مقبلی

در بحر عشقش عاشقان کردند کشتی ها روان
بیرون نیامدزانمیان یک تخته یی برساحلی

رسم است بر دیوانگان زنجیر و زلف یارما
اندر سلاسل می کشد هر جا که بیند عاقلی

حسن جهانگیرش نگر بگرفتهعالم سر به سر
ز افسانه سودای او خالی نیابی محفلی

مرغان او را در قفس باشد همیشه این هوس
کز گلستانش یک نفس باد آورد بوی گلی

باشد همام از بوی او مشغول گفت و گوی او
بی بوی جان آویز او پیدا نیابی بلبلی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.