۲۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۶

می آمد و خلق شهر در پی
وز شرم روان ز عارضش خوی

دزدیده به سوی من نظر کرد
کز دوست مباش بی خبر هی

در حال وان یکاد بر خواند
هر کس که نظر فکند بر وی

خوبان جهان کمر بیستند
در خدمت سرو دوست چون نی

زاهد چو لبش بدید می گفت
من توبه نمی کنم ازین می

هر جا که فتاد عکس رویش
گلزار همی شکفت در پی

می رفت و همام در پی او
فریاد کنان که هجر تا کی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.