۲۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۸

ای سواد زلف تو سودای من
روی تو خورشید مهر افزای من

دل میان زلفت و من ره نشین
فرق بین از جای او تا جای من

فتنه همسایگان شب تا سحر
در میان کوی تو غوغای من

از وصالت گرچه محرومم خوش است
با خیالت عشق بازی های من

دل به پیری هم جوانی می کند
وه ز دست این دل بر نای من

لایق حسن جهانگیر تو نیست
جز سخن های جهان پیمای من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.