۲۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۸

خیالی بود و خوابی وصل یاران
شب مهتاب و فصل نو بهاران

میان باغ و بار سرو بالا
خرامان بر کنار جویباران

چمن میشد ز عکس عارض او
منور چون دل پرهیزگاران

سر زلفش زباد نوبهاری
چو احوال پریشان روزگاران

گذشت آن نوبهار حسن و بگذاشت
دل و چشمم میان برف و باران

خداوندا هنوز امیدوارم
بده کام دل امیدواران

همام از نوبهار و سبزه و گل
نمی یابد صفا بی روی یاران

وهار و ول وه جانانه دیم خوش بی
وی آنان مه ول با همه وهاران
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.