۳۱۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۷

در رخت می نگرم صورت جان می بینم
آنچه دل می طلبد پیش تو آن می بینم

روح را چهرهٔ تو نور یقین می بخشد
عقل را پیش دهانت به گمان می بینم

در میان از دهنت بیشتر از نامی نیست
از وجودش سخن و خنده نشان می بینم

من از ان لب چوحدیثی به زبان می آرم
آب حیوان ز لب خویش چکان می بینم

وصف رویت نه به اندازه تقریر من است
که به صد مرتبه زان سوی بیان می بینم

روی و بالای تو را هر که ببیند گوید
آفتابی ست که بر سرو روان می بینم

من و وصلت چه خیالیست که بر خاکدرت
نقش پیشانی شاهان جهان می بینم

پای آهسته نه از خانه برون کان منزل
سر به سر پر دل صاحب نظران می بینم

فتنه روی تو تنها نه همام است آخر
عالمی را به جمالت نگران می بینم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.