۲۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۴

تاکی آخر ز غمت ناله شبگیر کنم
سوختم از غم عشق تو چه تدبیر کنم

هست زلف تو چو زنجیر من از راه جنون
خویشتن بسته آن زلف چو زنجیر کنم

در پس پرده اندیشه معبد کردار
همه شب نقش خیالات تو تصویر کنم

گر پریشانی زلف تو ببینم در خواب
ساده دل وار همه نقش تو تعبیر کنم

ماجرای غم عشق تو چنان نیست که من
بر زبان قلم سر زده تحریر کنم

یک دل از مهر تو با سر سخنان دارم لیک
فرصتی نیست که در پیش تو تقریر کنم

ای خوش آن لحظه که پوشیده به پیش اغیار
به نظر با تو سخن گویم و توفیر کنم

گفتی از صبر به مقصود رسی همچو همام
دل چو با من نبود صبر به تزویر کنم

گر بدانم که مرا از تو امیدی باشد
پس من دل شده در صبر چه تقصیر کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.