۲۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۲

نفس کافر کیش را عشق تو در ایمان کشید
دیو را حکم سلیمان باز در فرمان کشید

در میان ظلمت آب زندگانی جست خضر
نور توفیقش به سوی چشمهٔ حیوان کشید

آرزوی آب شیرین بافت در دریا صدف
ابر نیسانی به دوش از بهر او باران کشید

روح قدسی کشت عیسی را معاین تاکه او
رخت خود زین خاکدان بر گنبد گردان کشید

پادشاهی داد یوسف را سعادت بعد از انک
هم اسیر چاه شد هم زحمت زندان کشید

جان تن آسوده را بار ریاضت بر نهاد
دید دل آسایشی چون جسم بار جان کشید

جان مشتاقان کشد از غمزهٔ جادوی تو
آن جفاکز دست امت عیسی عمران کشید

تا خرامان دید بالای تو را چشم همام
کافرم گر خاطرم دیگر به سروستان کشید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.