۲۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۸

جان ها در آتشند که جانان همی رود
سیلاب خون ز دیدهٔ گریان همی رود

یعقوب را زیوسف خود دور می کنند
خاتم برون ز دست سلیمان همی رود

آدم وداع سایهٔ طوبی همی کند
خضر از کنار چشمه حیوان همی رود

صحرا و شهر فتنه و غوغای مردم است
تا خود چه داوری ست که سلطان همی رود

دیدی که آدمی چه کشد در وداع جان
بر ما ز هجر یار دو چندان همی رود

دردا که گوهری ست گران مایه صحبتش
دشوار دست داده و آسان همی رود

این می کشد مرا که درین غصه یار نیز
پر آب کرده چشم و پریشان همی رود

امیدوار باش درین حاله ای همام
کاین جور روزگار به پایان می رود

در موسم بهار کند عاقبت رجوع
حسنی که در خزان زگلستان همی رود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.