۲۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۳

بنامیزد چنانت آفریدند
که پنداری ز جانت آفریدند

نمیدانم ز جان خوشتر چه باشد
که تا گویم که زانت آفریدند

البت کاب حیات ازوی چکان است
مگر زاب دهانت آفریدند

تماشاگاه جانم را بهشتی
بدان سرو روانت آفریدند

دهانت با میان هر لحظه گوید
که چون من بی نشانت آفریدند

به رویت کی رسد رویم که او را
برای آستانت آفریدند

قرار عاشقانت برد سحری
که در چشم و زبانت آفریدند

ز زخمت صیددلها چون برد جان
که با تیر و کمانت آفریدند

همام آن روز می ورزید عشقت
که جان عاشقانت آفریدند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.