۳۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳

مگر سنگین دل است و جان ندارد
هر آن کس کاو چو تو جا نان ندارد

مبادا زنده در عالم دلی کاو
به زلف کافرت ایمان ندارد

مسلمانان مرا دردی ست در دل
کد جز دیدار او درمان ندارد

گل ارچه شاهد و رعناست لیکن
به پیش روی خوبت آن ندارد

چه نسبت می کنم گل را به رویت
که گل جز هفتدایی دوران ندارد

گلستان و گلت در پای میراد
که تو جان داری و گل جان ندارد

برو ای باد و با زلفش بگو تا
مرا زین بیش سرگردان ندارد

همام خسته را چندین مر نجان
گنه دل کرد وی تاوان ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.