۳۳۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷

بی آفتاب رویت روزم بود چو مویت
با زلف مشک بویت باشد شبم چو رویت

حسن هزار لیلی عشق هزار مجنون
داری وزان زیادت دارم به خاک کویت

یک سلسله ز مویت دیوانه را تمام است
بهر چه تاب دادی زنجیرهای مویت

با لب بگو که ما را تا چند تشنه داری
ای آب زندگانی دایم روان به جویت

عمر دراز دانی بهر چه دوست دارم
تا بیشتر نمایم کوشش به جست و جویت

محروم گشت چشمم از دیدنت و لیکن
دارد زبان نصیبی ما را به گفت و گویت

جان در فراق رویت کی بار تن کشیدی
او را اگر نبودی دایم مدد ز بویت

هر موی برتن من گر خود شود زبانی
هم در بیان نباید بعضی ز آرزویت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.