۳۱۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳

از سوز دل مات همانا خبری نیست
کاین ناله شب های مرا خود سحری نیست

هستند تو را عاشق بسیار و لیکن
دل سوخته در عشق تو چون من دگری نیست

از بهر دوای دل پر درد ضعیفم
شیرین تر از آن لب به جهان گلشکری نیست

تا چشم خوش شوخ توام در نظر آمد
از چشم تو مقصود مرا جز نظری نیست

ای بی سیبی رفته به خشم از من مسکین
باز آی که در تن ز حیاتم اثری نیست

گویند رفیقان که برو بار دگر گیر
مشکل همه این است که چون اودگری نیست

خون شد جگر خسته همام از غم عشقت
و اکنون به غذا خوردن او جز جگری نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.