۲۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱

تورا چیزی ورای حسن و آن هست
نپندارم نظیرت در جهان هست

از آن دادن نشان کار زبان نیست
ولی در گفت و گویم تا زبان هست

نخواهم سر مگر بر آستانت
سرم را عشق بالینی چنان هست

زهی دولت که دارد مرغ جانم
که از زلف تو او را آشیان هست

هوای عالم علوی ندارد
که جایی خوشترش اینجا از ان هست

میان جان و از من برکناری
ازینجا ماجرایی در میان هست

زمین را در میان حسن رویت
شرف بر آسمان تا آسمان هست

دهانت آب حیوان آفریدند
نصیبی جان ما را زان دهان هست

همام خوش نفس را هم از آنجاست
که آب زندگانی در بیان هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.