۳۲۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸

مشتاب ساربان که مرا پای در گل است
در گردنم ز حلقه زلفش سالاسل است

تعجیل میکنی تو و پایم نمی رود
بیرون شدن ز منزل اصحاب مشکل است

شیرینی وصال چو بی تلخی فراق
کس رانصیب نیست ز دوران چه حاصل است

چون عاقبت ز صحبت یاران بریدنی ست
پیوند با کسی نکند هر که عاقل است

روز وداع غرق خوند عاشقان
وانکو نظاره می کند از دور غافل است

ما را خبال دوست به فریاد می رسد
ورنه فراق صحبت او زهر قاتل است

هر جا که می نشینم و چندان که می روم
در گردنم دو دست خیالش حمایل است

از دید همام خیالش نمی رود
آنجا فراق نیست که پیوند با دل است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.