۳۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳

ما به دست یار دادیم اختیار خویش را
حاصلی زین به ندانستیم کار خویش را

بر امید آن که روزی کار ما گیرد قرار
سال ها کردیم ضایع روزگار خویش را

ریختی خون دلم شکرانه بر جان من است
گر تو برفتراک می بندی شکار خویش را

خاک پایت شد وجودم تا نیابی زحمتی
می نشانم زاب چشم خود غبار خویش را

عکس روی چون نگار خود بین در آینه
تا بدانی قدرت صورت نگار خویش را

هست خاک آستانت سجده گاه اهل دل
سجدهٔ شکری بکن پروردگار خویش را

نیست خالی از خیال روی تو چشم همام
باغبان بی گل نخواهد جویبار خویش را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.