۲۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۷۱

نیست بهای جان بسی پیش تو چون کشد کسی
در نظرت جهان و جان نیست به قیمت خسی

شادی جان اگر توئی نیست غم جهان مرا
غصه چه وحشت آورد با رخ چون تو مونسی

از لب و غمزة توأم باده پرست و مست هم
باده و ساقئی چنین نیست به هیچ مجلسی

زیر دو لبه سه بوسه ام گفتی و چشم چار شد
چون به یکی نمیرسی وعده چه میدهی بسی

از تو به من چو بلبلان نالم و بس که در چمن
می رخ زرد و چشم تر نیست گلی و نرگسی

سهر قلم ز بیخودی باز نداند از رقم
نقطة خالت ار فتد بر ورق مهندسی

یافت کمال وصل تو دولت نقد او ببین
نقد چنین کم اوفتد خاصه به دست مفلسی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.