۲۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۳۷

طبیب عاشقان آمد بیا بگذار بیدردی
چه میخواهی ازین رحمت دوائی جو که به گردی

طریق عاشقی بر گیر و سروی دردمندان شو
که بیعشقی و بیدردی نباشد شیوه مردی

رخت گر زردشد زین درد کار خویش چون زر دان
که چون زر سرخ روبنهاست عاشق را ز رخ دردی

دلا جز خون مزگانی نرفت از پیش یک کارت
درون ریش درویشی مگر پیموجب آزردی

گرت ئیت نه روی اوست از هر سجده در قبله
بگیر از سر نماز خود که در نیت خطا کردی

بروی زرد بنمایم نشسته خاک کویت را
به عقبی گر به پرسندم که از دنیا چه آوردی

غم و اندوه بی یاریز بیدردان نباید خوش
کمال اینها نرا زید که صاحب دردی و فردی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.