۲۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۰۵

تو سروی و گل خندان همانکه میدانی
رخ نو شمع و شبستان همانکه میدانی

نماز شام تو پیدا شدی و شد فی الحال
ز شرم روی تو پنهان همانکه میدانی

اب تو آرزوی جان مردم است و مرا
از آن لب آرزوی جان همانکه میدانی

اگر بوصل مداوای ریش دل نکنی
رود ز دیدۂ گریان همانکه میدانی

گر به غمزه کی سعی ناوک اندازی
رسد به جان ضعیفان همانکه میدانی

مگر به باغ ز پیراهنت نسیمی رفت
که پاره کرد گریبان همانکه میدانی

دل کمال بویت همین که رفت از دست
روان شد از عقب آن همانکه می دانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۰۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.