۲۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۰۴

نو درد نداری و رخ زرد نداری
ای عاشق بیدرد چه نالی و چه زاری

دلها برد آن آه که از درد برآرند
فریاد ز آهی که نور بیدرد برآری

رخساره بخون مژه بنگار دم نقد
کز اشک فشان عاشق رخسار نگاری

غم روند و محنت دمد و درد برآید
بر خاک شهیدان غمش هر چه بکاری

دیدی که چه غمهاست نرا بر دل ازین بار
ای دبدن غمدیده چرا اشک نباری

تا چند بگردن بری این سر که حق اوست
آن به که بری بر درش این حق بپاری

سر چیست کمال از تو اگر می طلبد بار
گر دیده روشن طلید در نظر آری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.