۲۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۴۲

دلم ترسد در آن زلف خمیده
شب است آری و سرهای بریده

اگر گل عندلیبانرا نکشته است
چه خونست این بر آن دامان چکیده

برخه اشکم گرو برده ز سیماب
چو بر بالای زر با هم دویده

دل ما دیده جان غم خویش
چه نیکو دیده ای نور دیده

رخ نو آتش است و زلف خرمن
به خرمن آتشم ز آنها رسیده

ز آتش آه من چربید. بسیار
چو با این ناله آنرا بر کشیده

کمال از حال دل بینی در بنوشت
پریشان شد ورقهای جریده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.